- خویشکامی
- در پی کام و آرزوی خویش بودن، خودپسندی، خود سری استبداد
معنی خویشکامی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وظیفه
کشاورزی، دهقانی
وظیفه شناسی، پارسایی، تدین
مستبد، خودکامه، خودپسند، خود سر، کله شق
خودکام، خودرای، آنکه به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است، کامروا
خود سری خودرایی، هوی پرستی هوس جویی
وظیفه شناس
کسی که به نام نیک مشهور است نیکنام
کشاورز، دهقان، وظیفه شناس
خودرایی، برای مثال همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آری / نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها (حافظ - ۱۸) ، هوس بازی