جدول جو
جدول جو

معنی خونیاگر - جستجوی لغت در جدول جو

خونیاگر
(خُ گَ)
رودزن. مطرب. خنیاگر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خنیاگر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوبیار
تصویر خوبیار
(دخترانه)
یارخوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خنیاگر
تصویر خنیاگر
آوازه خوان، سرودخوان، برای مثال بشنو و نیکو شنو نغمۀ خنیاگران / به پهلوانی سماع به خسروانی طریق (مسعود سعد - ۴۹۷)، نوازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
عنوان هر یک از پادشاهان عثمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مومیاگر
تصویر مومیاگر
کسی که اجساد را مومیایی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون جگر
تصویر خون جگر
کنایه از غم، غصه، رنج و محنت بسیار، خون دل
فرهنگ فارسی عمید
(خُنْ گَ)
دباغ، طباخ، باورچی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سازنده. مغنی. مطرب. (ناظم الاطباء). چرگر. شادی. (یادداشت مؤلف). اما کلمه ظاهراً صورت دگرگون شدۀ خنیاگر است
لغت نامه دهخدا
(خُ فَ)
بارندۀ خون. ریزندۀ خون. خون فشان:
سر خنجرش ابر خونبار بود
سنانش نهنگ یل اوبار بود.
اسدی.
مانند باران خون چکان و عموماً صفت چشم مردم عاشق است. (ناظم الاطباء). اشکریز:
تا کی ز تو من دور و ز اندیشۀ دوری
من با دل پرحسرت و با دیدۀ خونبار.
فرخی.
و از فراق او دیدگان من خونبار است. (قصص الانبیاء ص 83).
ابر خونبار چشم خاقانی
صاعقه بر جهان همی ریزد.
خاقانی.
آه من دوش تیرباران کرد
ابر خونبار از آسمان برخاست.
خاقانی.
گردی از رهگذر دوست بکوری رقیب
بهر آسایش این دیدۀ خونبار بیار.
حافظ.
ز شوقت گر چه خونبار است چشمم
بسوی شش جهت چار است چشمم.
جامی.
، خونین. سرخ رنگ بمناسبت رنگ خون:
گویی که خروس از می مخمور سر است ایرا
چشمش چو لب کبکان خونبار نمود اینک.
خاقانی.
شعر خونبار من ای باد بدان یار رسان
که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم.
حافظ.
ز رأی روشن و شمشیر خونبار
بیکدم عالمی را ساختی کار.
(حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ دَ / دِ)
دارندۀ خون، قاتل، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
از خجلت رخ تو که خوندار لاله است
گلها بزیر شهپر مرغان خزیده اند،
میرزا صائب (از آنندراج)،
غارتگر جنت از بر و دوش
خوندار خلایق از بناگوش،
واله هروی،
، وارث مقتول، (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کشته گر کشتی ظهوری دیده را
هیچ جرمی نیست دل خوندار تست،
ظهوری (از آنندراج)،
خوندار کشتگان وفا غیر یار نیست
خونم حنای پای تو شد پایمال شد،
تأثیر (از آنندراج)،
اگر فسانۀ طفلان شدی نصیر مرنج
که طفل اشک تو خوندار یک جهان راز است،
نصیرای بدخشانی (از آنندراج)،
خوندار بخوبی نکند آنچه به دل کرد
چشمان تو هنگام نگه از مژه کاری،
میرصیدی (از آنندراج)،
، باغیرت، باحمیت، رگدار
لغت نامه دهخدا
(خو / خُنْ)
قصبۀ خونسار، مرکز بخش خونسار از شهرستان گلپایگان. واقع در 30 هزارگزی جنوب گلپایگان با هوای سرد، آب آن از چشمۀ حوض مرده زنده گشت و چشمه پیر گرگیخان تأمین میشود. جمعیت قصبه در حدود 2500 نفر است و در حدود 300 باب مغازه و دکان و دو بازار دارد از ادارات دولتی دارای بخشداری وشهرداری و دارایی و آمار و ثبت اسناد و بهداری و بانک ملی و فرهنگ و پست و تلگراف است و نیز یک باب دبیرستان و 10 باب دبستان دارد و از آثار قدیمه امامزاده احمد و بابا ترک است که از دوران صفویه می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). از آنجاست آقا جمال و آقا حسین خونساری از علماء عهد صفویه. (انجمن آرا).
- چاپ خونسار، نوعی چاپ سنگی است و آن از بدترین چاپها می باشد چه از حیث بدی کاغذ وخط و چه از جهت سهل انگاری طبع و غلط مطبعی.
- خرس خونسار، خرس این ناحیه معروف است و به آن مثل می زنند.
- گز خونسار، گز بسیار معروفی است که از کوههای خونسار بدست می آید و برای حلویات و دارو بکار میرود
لغت نامه دهخدا
(خو / خُنْ)
مخفف خداوندکار. خاوندگار. خداوندگار. خواندگار. خونگار. (یادداشت مؤلف). خوندگار. خوندکار. خندگار، لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به خداوندگار و خوندگار شود
لغت نامه دهخدا
قاتل، خونی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خو / خُنْ)
مخفف خوندگار. خواندگار. خوندکار. خندگار. خاوندگار. رجوع به هریک از مترادفات در این لغت نامه شود، لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع در شمال سنقر و خاور راه فرعی سنقر به اوعباس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نِجِ گَ)
کنایه از غم و غصه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
ز خون جگر کرد لعل آب را
بیاورد آن تاج سهراب را.
فردوسی.
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تانکشد سر به فلک فریادم.
حافظ.
، اشک خونین:
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است.
سعدی.
سحر سرشک روانم سر خرابی داشت
گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خُنْدْ / خُنْ دِ)
مخفف خداوندگار. خواندگار. خاوندگار. خونگار. خوندکار. (یادداشت مؤلف) ، لقبی است که ایرانیان بپادشاهان عثمانی بزمان صفویه می داده اند. خوندکار. (یادداشت مؤلف). (ناظم الاطباء) ، خداوند. خوندکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حصیرباف. بوریاباف:
وز قیامت بوریاگر همچو دیباباف نیست
قیمتی باشد به علم تو چو دیبا بوریا.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ)
سرودگوی. سازنده. نوازنده. مغنی. آوازه خوان. (ناظم الاطباء). مطرب. (تفلیسی) (زمخشری) (غیاث اللغات). قوال. (غیاث اللغات). ساززن. خواننده. نوائی. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خنیاگران:
خنیاگر ایستاد و بربطزن
از بس شکفته شد در اشکنجه.
منوچهری.
همی تا برزند آواز بلبلها ببستانها
همی تا برزند قابوس خنیاگر بمزمرها.
منوچهری.
گر زآنکه خسروان را مهدی بود بر اشتر
خنیاگران او را پیل است با عماری.
منوچهری.
خنیاگر است فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور در کنار.
منوچهری.
زاغش نگر صاحب خبربلبل نگر خنیاگرش.
ناصرخسرو.
سماع ناهید آخر ز مردمان که شنید
که خواند او را اخترشناس خنیاگر.
مسعودسعد.
نوای بلبل و طوطی خروش عکه و سار
همی کنند خجل لحنهای خنیاگر.
انوری.
خوش نبود با نظر مهتران
بر دف او جز کف خنیاگران.
نظامی.
خنیاگر زن صفیر دوک است
تیر آلت جعبۀ ملوک است.
نظامی.
شنیدم که در لحن خنیاگری
برقص اندرآمد پری پیکری.
سعدی (بوستان).
نظم را علمی تصور کن بنفس خود تمام
گر نه محتاج اصول و صوت خنیاگربود.
امیرخسرو دهلوی.
ز مجلس تو نظر نگذرد همی ناهید
بدان طمع که بخنیاگریش بنوازی.
؟ (از شرفنامۀ منیری).
سازندۀ کار گنبد خضرا
خنیاگر نرم زهرۀ زهرا.
(نقل از مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ)
مطربی. نوازندگی. آوازخوانی. (ناظم الاطباء). تغنّی. غنا. رامشگری. (یادداشت بخط مؤلف) :
اگر شاعری را توپیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را.
ناصرخسرو.
ور زهره جز به بزم تو خنیاگری کند
جاوید دف دریده و بربط شکسته باد.
انوری.
خنده بغمخوارگی لب کشاند
زهره بخنیاگری شب نشاند.
نظامی.
چنان برکش آواز خنیاگری
که ناهید جنگی برقص آوری.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنیاگر
تصویر خنیاگر
سازنده، نوازنده، سرودگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیاگری
تصویر خنیاگری
خوانندگی سرود خوانی آواز خوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
مخدوم خداوند گار سرور، عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون جگر
تصویر خون جگر
غم و غصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونبار
تصویر خونبار
هر چیزی که آغشته به خون باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوندگار
تصویر خوندگار
((خُ دِ))
مخدوم، خداوندگار، سرور، عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیاگر
تصویر خنیاگر
((~. گَ))
آوازخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیاگر
تصویر خنیاگر
موسیقیدان
فرهنگ واژه فارسی سره
رامشگر، ساززن، سرودگوی، سرودخوان، مطرب، مغنی، موسیقی دان، نغمه سرا، نوازنده، آوازخوان، قوال، خواننده
متضاد: نوحیه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تغنی، رامشگری، سرودخوانی، قوالی، مطربی، نوازندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواننده
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قسمتی از زمین های کشاورزی دهستان دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
قاتل
فرهنگ گویش مازندرانی
پادوی خانه، نوکرخانه
فرهنگ گویش مازندرانی