کنایه از غم و غصه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ز خون جگر کرد لعل آب را بیاورد آن تاج سهراب را. فردوسی. می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تانکشد سر به فلک فریادم. حافظ. ، اشک خونین: خون جگرم ز فرقت تو از دیده روانه در کنار است. سعدی. سحر سرشک روانم سر خرابی داشت گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم. حافظ