- خونابه
- آب با خون آمیخته
معنی خونابه - جستجوی لغت در جدول جو
- خونابه
- خون آمیخته با آب، کنایه از اشک خونین، کنایه از خون
- خونابه ((بِ))
- خون آمیخته به آب، اشک خونین، مایعی که پس از انعقاد خون روی آن می ماند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چون در جویی که از آن آب باز گیرند سدی ببندند و از زیر بند گاه آن آب اندک پالاید آنرا خورابه گویند
ویژگی جوی بزرگ و سدداری که به چندین شاخابه منشعب می شود، برای مثال ز جوی خورابه تو کمتر بگوی / که بسیار گردد به یک بار اوی (عنصری - ۳۶۲)
((خُ بِ))
فرهنگ فارسی معین
سوراخی که در بندی که بر جوی بسته اند ایجاد شود و آب اندک اندک از آن خارج شود، جوی کوچکی که برای زراعت از نهر جدا کنند
بدی، هنایش بد (هنایش تاثیر) بادساری (نخوت)
خون آمخیته به آب، اشک خونین. یا خوناب زرد. اشک
خون آمیخته به آب، اشک خونین
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
فرزند تابان، زن پسرزا، نام قلعه ای در غرب ایران، مرکب از رود (فرزند) + آبه (روشنی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سیندخت و مهراب کابلی، همسر زال زر و مادر رستم پهلوان شاهنامه
ابریق
مدعی علیه
کپورک از ماهیان
وزنی معادل سه درهم
آواز خرخر خوابیده
قرائت شده مطالعه شده، دعوت شده بمهمانی، احضار شده فرا خوانده، مدعی علیه
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
تاوان و دیه ریخته شدن خون و کشته شدن کسی
هر چیزی که آغشته به خون باشد
آب نمک آب شور معدنی
طبق چوبی یا فلزی چهارگوش که در آن میوه، شیرینی یا چیزی دیگر گذاشته و بر روی سر از جایی به جای دیگر می برند
نوعی نوشیدنی شیرین و گازدار، آب گوارا، شربت
نوشابۀ الکلی: مشروب الکلی، عرق
نوشابۀ الکلی: مشروب الکلی، عرق
قرائت شده، مقابل خواهان، در علم حقوق طرف دعوی، مدعی علیه، دعوت شده
گوراب: فریبت کمتر از جور و ستم نیست که چاه گور از گورا به کم نیست. (امیر خسرو)
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
چرب و شیرین و دلکش باشد، اعم از طعام و خوردنی و سخن و کلام شنیدنی
آب گوارا، آب حیات، مشروب. یا نوشابه الکلی. مشروبی که در آن الکل نباشد، توضیح غالبا بمشروب الکلی مانند شراب و عرق اطلاق شود
((خا چِ))
فرهنگ فارسی معین
خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی، میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند