جدول جو
جدول جو

معنی خونا - جستجوی لغت در جدول جو

خونا
خروس یا دیگر پرندگان خوش خوان، آدم خوش صدا
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پونا
تصویر پونا
(دخترانه)
در گویش سمنان پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سونا
تصویر سونا
(دخترانه)
مرغ آبزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نونا
تصویر نونا
(دخترانه)
برج حوت، نام مادر ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مونا
تصویر مونا
(دخترانه)
نام یک الهه، منا، امیدها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یونا
تصویر یونا
(پسرانه)
یونس، کبوتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خورا
تصویر خورا
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، شایان، صالح، فرزام، محقوق، مناسب، فراخور، ارزانی، خورند، باب، اندرخور، شایگان، سازوار، مستحقّ، بابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خونی
تصویر خونی
مربوط به خون مثلاً بیماری خونی،
کنایه از دارای دشمنی و کینۀ شدید مثلاً دشمن خونی،
آغشته به خون، خون آلود، خونین مثلاً لباس خونی،
قرمز مثلاً پرتقال خونی،
کنایه از قاتل، برای مثال خانۀ من جست که خونی کجاست / ای شه از این بیش زبونی کجاست (نظامی۱ - ۴۸)،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوانا
تصویر خوانا
ویژگی خطی که خوب و واضح نوشته شده و به آسانی خوانده می شود، خواندنی، باسواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوان
تصویر خوان
سفره یا طبقی برای گذاشتن غذا روی آن،
کنایه از غذا، کنایه از ضیافت، مهمانی
پسوند متصل به واژه به معنای خواننده مثلاً آوازه خوان، روزنامه خوان، روضه خوان، قرآن خوان
خوان یغما: سفره ای که برای همگان می گستردند و همه بر آن می نشستند و از آن بهره می بردند، برای مثال ادیم زمین سفرۀ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱ - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان زهرا بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در سه هزارگزی شمال خاوری بوئین، با آب و هوای معتدل و 939 تن سکنه و آبادیهای حوری آباد و امجدآباد و عباس آباد و خان آباد و تکیه و بابا روغن و حمیدآباد و بهرام و عبدل آباد و محمودآباد جزء این ده می باشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
خونابه، رجوع به خونابه شود، مایع آب مانندی که محتوی از خون و شیر می باشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند، (ناظم الاطباء)، اشک خونین، (ناظم الاطباء) :
ز دیده ببارید خوناب شاه
چنین گفت با مهتران سپاه،
فردوسی،
تو با داغ دل چند پویی همی
که رخ را بخوناب شویی همی،
فردوسی،
شوم رسته از رنج این سوکوار
که خوناب ریزد همی بر کنار،
فردوسی،
خود دجله چنان گرید صد دجلۀ خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان،
خاقانی،
خوش نبود دیده بخوناب در
زنده و مرده بیکی خواب در،
نظامی،
فرس میراند چون بیمار خیزان
ز دیده بر فرس خوناب ریزان،
نظامی،
- خوناب زرد، کنایه از اشک است، (یادداشت مؤلف)،
- خوناب سیاه، اشک:
چون قلم سرزده گرییم بخوناب سیاه
زیوری چون قلم از دودجگر بربندیم،
خاقانی،
- خوناب گرم، اشک:
ز جان سیاوش چو خون شد ز شرم
بیاراست مژگان به خوناب گرم،
فردوسی،
- خوناب مژگان، اشک چشم:
این دو حرف از خون دل بنوشت و در خاکش نهفت
نسخۀ توبه است کز خوناب مژگان تازه کرد،
خاقانی،
، خون، (ناظم الاطباء)،
چنین برگ گویا چه گوید همی
که دل را بخوناب شوید همی،
فردوسی،
من بیابانی به پیش اندر گرفته کاندر او
از نهیب دیو دل خوناب گشتی هر زمان،
فرخی،
گفتم که ز دولت تو برخواهم خورد
بسیار بخوردم و دگر خواهم خورد
کی دانستم که با دلی پرخوناب
در بند وصال تو جگر خواهم خورد،
عمادی شهریاری،
غریق دو طوفانم از دیده و لب
ز خوناب این دل که اکنون ندارم،
خاقانی،
جگرها بین که در خوناب خاک است
ندانم کاین چه دریای هلاک است،
نظامی،
دلم از رشک پر خوناب کردند
بدین عبرت گهم پرتاب کردند،
نظامی،
بانگ بر این دور جگرتاب زن
سنگ بر این شیشۀ خوناب زن،
نظامی،
خیز نظامی ز حد افزون گری
بر دل خوناب شده خون گری،
نظامی،
دجله خوناب است زین پس گر نهد سر در نشیب
خاک نخلستان بطحا را کند از خون عجین،
سعدی،
- خوناب جگر، خون جگر:
خوناب جگر خورد چه سود است
چون غصۀ دل نمی گوارد،
خاقانی،
صبر اگررنگ جگر داشت جگر صبر نداشت
اهل کو تا سر خوناب جگر باز کنم،
خاقانی،
نازنینان منا مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید،
خاقانی،
خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خود اوفتان و خیزان،
نظامی،
- خوناب جهان، غصۀ عالم:
تو نیز گر آن کنی که او کرد
خوناب جهان نبایدت خورد،
نظامی،
- خوناب خم، کنایه از شراب:
بمن ده که این هر دو گم کرده ام
قناعت بخوناب خم کرده ام،
نظامی،
- خوناب دل، خون دل:
اول از خوناب دل رنگین عذارش بستمی
بعد از آن از زعفران رخ حنوطش سودمی،
خاقانی،
یکجو ندهی دلم درین کار
خوناب دلم دهی بخروار،
نظامی،
- خوناب سویدا، خون قلب، خون دل:
خاکیان را ز دل گرم روان آتش شوق
باد سرد از سرخوناب سویدا شنوند،
خاقانی،
، جریان خون، (ناظم الاطباء)، خون روان، مقابل خون بسته، (یادداشت مؤلف) :
موج خوناب گذشت از سرم و با غم تو
من نیارم که بگویم بلغ السیل زبا،
رفیع الدین لنبانی،
بحری است مرا زسیل خوناب درون
و آن بحر همی آیدم از دیده برون،
سلمان ساوجی،
، شنگرف، (از ناظم الاطباء)، صدید، (یادداشت مؤلف)، تنفس سخت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوناب
تصویر خوناب
خون آمخیته به آب، اشک خونین. یا خوناب زرد. اشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونا
تصویر گونا
گونه، آداب تشبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوصا
تصویر خوصا
باد گرم، چاه ژزف، نیمروز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوضا
تصویر خوضا
زنی که چشمهایش فرو رفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوند
تصویر خوند
امیر، مخدوم، خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونی
تصویر خونی
آغشته به خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورا
تصویر خورا
سزاوار، شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوان
تصویر خوان
طبق، مائده، سفره خیانت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوانا
تصویر خوانا
با سواد، خواننده
فرهنگ لغت هوشیار
خوپله هم آوای برخه من خوپله در سبلت افکنده بادیی چو در ریش خشک از ملاقات شانه (انوری) نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشا
تصویر خوشا
دال بر تحسین است نیکا، طوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوند
تصویر خوند
((خُ))
خداوند، خداوند، امیر، مخدوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوناب
تصویر خوناب
خون آمیخته به آب، اشک خونین
فرهنگ فارسی معین
((سُ))
حمامی دارای اتاق یا اتاق های بسیار گرم و معمولاً حوضچه آب سرد که پس از ماندن در اتاق گرم و عرق ریختن، در حوضچه آب سرد غوطه می خورند و بر دو نوع است، سونای خشک و سونای بخار
فرهنگ فارسی معین
((زُ))
بیماری پوستی که عامل ویروس آبله مرغان است که به صورت تاول ها یا دانه هایی در امتداد یک عصب پوستی پدیدار می شود و با درد زیادی همراه است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوان
تصویر خوان
((خا))
سفره، طبق بزرگ چوبین، خوردنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خونی
تصویر خونی
قاتل، کشنده، جنگجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوان
تصویر خوان
ریشه «خواندن»، در ترکیب به معنی «خواننده» آید، تعزیه خوان، روضه خوان و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوان
تصویر خوان
خار و خلاشه، گیاه خودرو، علف هرزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوانا
تصویر خوانا
خواننده، خط و نوشته ای که به راحتی خوانده شود
فرهنگ فارسی معین
آب خون، خونابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خوانا
تصویر خوانا
Legible, Legibly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوانا
تصویر خوانا
разборчивый , разборчиво
دیکشنری فارسی به روسی