آنچه لایق نوشیدن است. (فرهنگ فارسی معین). که قابل آشامیدن است، آنچه بنوشند. (از فرهنگ فارسی معین). آشامیدنیها اعم از الکلی یا غیرالکلی. - نوشیدنی سرد، از قبیل شربت ها، مشروب های الکلی. - نوشیدنی گرم، از قبیل چای، قهوه و مانند آن نیوشیدنی. رجوع به نیوشیدن و نوشیدن (مدخل دوم) شود
آنچه لایق نوشیدن است. (فرهنگ فارسی معین). که قابل آشامیدن است، آنچه بنوشند. (از فرهنگ فارسی معین). آشامیدنیها اعم از الکلی یا غیرالکلی. - نوشیدنی سرد، از قبیل شربت ها، مشروب های الکلی. - نوشیدنی گرم، از قبیل چای، قهوه و مانند آن نیوشیدنی. رجوع به نیوشیدن و نوشیدن (مدخل ِ دوم) شود
دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام. واقع در شمال باختری دهلران و شمال خاوری راه شوسۀ دهلران به نصریان. کوهستانی با آب و هوای گرمسیری و 200 تن سکنه. ساکنان این محل از طایفۀ جائره وند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام. واقع در شمال باختری دهلران و شمال خاوری راه شوسۀ دهلران به نصریان. کوهستانی با آب و هوای گرمسیری و 200 تن سکنه. ساکنان این محل از طایفۀ جائره وند می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
خشکیدن. خشک شدن. (ناظم الاطباء) : نشد هیچکس پیش جویا برون که رگشان بخوشید گویی ز خون. فردوسی. بفصل ربیع میان آن آبگیر همچون بحیرۀ باز بخوشد. (فارسنامۀ ابن بلخی). به کآبله را ز طفل پوشند تا خون بجوش را بخوشند. نظامی. ، منقبض شدن. منقلص شدن. در هم کشیده شدن. ترکیدن از خشکی. (ناظم الاطباء). پژمریدن. (یادداشت مؤلف) : ذنبه، خوشیدن لب از تشنگی. (منتهی الارب) ، چین دار شدن، فراهم آوردن. جمع کردن، سوختن و برشته شدن، مشغول شدن، دوستی و مهربانی داشتن، تهنیت گفتن به غربا، خوب واقع شدن، کام یافتن، استهزاء کردن، آوردن، ذخیره کردن توشه، تقلید درآوردن، قدید کردن. (ناظم الاطباء) ، لاغر شدن. (یادداشت مؤلف)
خشکیدن. خشک شدن. (ناظم الاطباء) : نشد هیچکس پیش جویا برون که رگشان بخوشید گویی ز خون. فردوسی. بفصل ربیع میان آن آبگیر همچون بحیرۀ باز بخوشد. (فارسنامۀ ابن بلخی). به کآبله را ز طفل پوشند تا خون بجوش را بخوشند. نظامی. ، منقبض شدن. منقلص شدن. در هم کشیده شدن. ترکیدن از خشکی. (ناظم الاطباء). پژمریدن. (یادداشت مؤلف) : ذنبه، خوشیدن لب از تشنگی. (منتهی الارب) ، چین دار شدن، فراهم آوردن. جمع کردن، سوختن و برشته شدن، مشغول شدن، دوستی و مهربانی داشتن، تهنیت گفتن به غربا، خوب واقع شدن، کام یافتن، استهزاء کردن، آوردن، ذخیره کردن توشه، تقلید درآوردن، قدید کردن. (ناظم الاطباء) ، لاغر شدن. (یادداشت مؤلف)
لایق و سزاوار دوشیدن. درخور دوشیدن، حیوان شیرده. (ناظم الاطباء). گاو. گوسفند و بز و جز آن که از آن شیر دوشند. دوشا. دوشائی. دوشایی: دگر چارپایان دوشیدنی ز گستردنی و ز پوشیدنی. فردوسی. مر او را ز دوشیدنی چارپای ز هر یک هزار آمدندی بجای. فردوسی. رجوع به دوشیدن شود
لایق و سزاوار دوشیدن. درخور دوشیدن، حیوان شیرده. (ناظم الاطباء). گاو. گوسفند و بز و جز آن که از آن شیر دوشند. دوشا. دوشائی. دوشایی: دگر چارپایان دوشیدنی ز گستردنی و ز پوشیدنی. فردوسی. مر او را ز دوشیدنی چارپای ز هر یک هزار آمدندی بجای. فردوسی. رجوع به دوشیدن شود
چیزی در خور پوشیدن. که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن. هر چه پوشیده شود، جامه. لباس. پوشاک. کسوه: گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل، نه افکندنی دارند و نه پوشیدنی. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). ز گستردنیها و از بیش و کم ز پوشیدنیها و گنج و درم. فردوسی. همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام. ببخشید (خسرو پرویز) بر فیلسوفان روم برفتند شادان از آن مرز و بوم. فردوسی. بدرویش بخشید چندی درم ز پوشیدنیها و از بیش و کم. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز افکندنی ز گستردنی هم ز آکندنی. فردوسی. ز پوشیدنیها و از خوردنی نیازش نبودی و گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز گستردنی ز افکندنی هم پراکندنی. فردوسی. نه افکندنی هست و نه خوردنی نه پوشیدنی و نه گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنی یا ز گستردنی همه بی نیازیم و ازخوردنی. فردوسی. مرا خورد و پوشیدنی زین جهان بس از شهریار آشکار و نهان. فردوسی. فرستاد هر گونه ای خوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی. فردوسی. همه کار مردم نبودی ببرگ که پوشیدنیشان همی بود برگ. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز آکندنی ز هر سو بیاورد آوردنی. فردوسی. هر آنچش ببایست از خوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنیها و افکندنی ز گستردنی و پراکندنی. فردوسی. ز گستردنی هم ز پوشیدنی بباید بهائی و بخشیدنی. فردوسی. از او (کیومرث) اندر آمد همی پرورش که پوشیدنی نو بد و نو خورش. فردوسی. ، درخور نهفتن. نهفتنی. سزاوار پنهان کردن. پنهان کردنی
چیزی در خور پوشیدن. که توان پوشید. آنچه که پوشیدن را سزد. لایق پوشیدن. هر چه پوشیده شود، جامه. لباس. پوشاک. کسوه: گفتند شاها هر یکی (از فیل گوشان) چند گزی اند. برهنه و دو گوش دارند چون گوش فیل، نه افکندنی دارند و نه پوشیدنی. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). ز گستردنیها و از بیش و کم ز پوشیدنیها و گنج و درم. فردوسی. همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام. ببخشید (خسرو پرویز) بر فیلسوفان روم برفتند شادان از آن مرز و بوم. فردوسی. بدرویش بخشید چندی درم ز پوشیدنیها و از بیش و کم. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز افکندنی ز گستردنی هم ز آکندنی. فردوسی. ز پوشیدنیها و از خوردنی نیازش نبودی و گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز گستردنی ز افکندنی هم پراکندنی. فردوسی. نه افکندنی هست و نه خوردنی نه پوشیدنی و نه گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنی یا ز گستردنی همه بی نیازیم و ازخوردنی. فردوسی. مرا خورد و پوشیدنی زین جهان بس از شهریار آشکار و نهان. فردوسی. فرستاد هر گونه ای خوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی. فردوسی. همه کار مردم نبودی ببرگ که پوشیدنیشان همی بود برگ. فردوسی. ز پوشیدنی هم ز آکندنی ز هر سو بیاورد آوردنی. فردوسی. هر آنچش ببایست از خوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی. فردوسی. ز پوشیدنیها و افکندنی ز گستردنی و پراکندنی. فردوسی. ز گستردنی هم ز پوشیدنی بباید بهائی و بخشیدنی. فردوسی. از او (کیومرث) اندر آمد همی پرورش که پوشیدنی نو بد و نو خورش. فردوسی. ، درخور نهفتن. نهفتنی. سزاوار پنهان کردن. پنهان کردنی