- خوشگل
زیبا، قشنگ
معنی خوشگل - جستجوی لغت در جدول جو
- خوشگل (خوَشْ / خُشْ گِ)
قشنگ. هجیر. زیبا. وجیه. شکیل. صبیح. خوبرو. (یادداشت مؤلف). مقابل بدگل.
- امثال:
خوشگلها در دالان بدگلها گریه می کنند.
مبارک خوشگل بود آبله هم درآورد، کنایه از بد بدنبال بد آوردن است
- امثال:
خوشگلها در دالان بدگلها گریه می کنند.
مبارک خوشگل بود آبله هم درآورد، کنایه از بد بدنبال بد آوردن است
- خوشگل
زیبا، قشنگ، شکیل
- خوشگل ((~. گِ))
زیبا، قشنگ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(شَ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زانو سرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر واقع در جنوب نوشهر. کوهستانی با آب و هوای مناطق سردسیری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
خوش سخن. خوش گفتار. خوشگوی:
کز او خوشگوتری در لحن و آواز
ندید این چنگ پشت ارغنون ساز.
نظامی.
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
بشعر فارسی صوت عراقی.
حافظ
کز او خوشگوتری در لحن و آواز
ندید این چنگ پشت ارغنون ساز.
نظامی.
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
بشعر فارسی صوت عراقی.
حافظ
جمیل، خوبرو، خوش قیافه، خوشگل، دلربا، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ، ماهرو، نکورو، نیک منظر
متضاد: بدگل، زشت
متضاد: بدگل، زشت
شاد، خوشحال
خوشگل و زیبا، کسی که گل و سرشتش خوش و خوب است
