جدول جو
جدول جو

معنی خوشت - جستجوی لغت در جدول جو

خوشت(خوَشْ / خُشْ)
لخت. برهنه. عور. آنکه هیچ چیز در بر ندارد. (ناظم الاطباء). این لغت مصحف غوشت است. رجوع به غوشت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوشه
تصویر خوشه
(دخترانه)
تعدادی دانه میوه یا گل که به محوری متصل باشند، دسته ای از ستارگآنکه به نظر می رسد خواص مشترکی دارند، نام ششمین صورت فلکی که به شکل دوشیزه ای که خوشه گندم به دست است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوشت
تصویر گوشت
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ خوراکی انسان قرار می گیرد
گوش، عضو شنیداری بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشت
تصویر گوشت
گوشه ای در دستگاه نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوشه
تصویر خوشه
چندین گل، دانه یا میوۀ به هم پیوسته که از ساقۀ گیاه یا شاخۀ درخت آویزان باشند مثلاً خوشۀ انگور، خوشۀ خرما، خوشۀ گندم، خوشۀ جو، در علم نجوم سنبله
فرهنگ فارسی عمید
دستمال ظریف کوچکی که برای تزئین در سمت چپ در جیب بالای کت می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوشت
تصویر غوشت
لخت مادرزاد، برهنه، عریان، عاری، رت، عور، لوت، ورت، پتی، معرّیٰ، تهک، لچ، اوروت، لاج، متجرّد برای مثال شد به گرمابه درون یک روز غوشت / بود فربی و کلان و خوب گوشت (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوشی
تصویر خوشی
خوش بودن، خوبی، شادی، شادمانی، مقابل ناخوشی، سلامتی
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ تَ)
بهتر. نیکوتر. نکوتر. زیباتر. قشنگتر. (ناظم الاطباء) : فردا صبوح باید کرد که بامداد باغ خوشتر باشد. (تاریخ بیهقی). خداوند نیکو بشنود و این بندگان که حاضرند نیز بشنوند تا صواب است یا نه آنگاه آنچه خوشتر آید می باید کرد. (تاریخ بیهقی). پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آید. (تاریخ بیهقی).
گوید از عمر و شادی چه بود خوشتر
مکن اندیشۀ فردا بخور و بشکن.
ناصرخسرو.
در نظارۀ او آسمان چشم حیرت گشاده، تنزهی هر چه دلکش تر و نظاره گاهی هر چه خوشتر. (کلیله و دمنه).
گر دم چنبر چوبین که شنودند خوش است
پس دم آن خوشتر کز چنبر مینا شنوند.
خاقانی.
خاقانیم که مرگم از زندگی است خوشتر
تا چون که نیست گردم داند که هست اویم.
خاقانی.
نفس عنبرین دار و آه آتشین زن
کزین خوشتر آب و هوائی نیابی.
خاقانی.
خوشتر آن باشد که سرّدلبران
گفته آید در حدیث دیگران.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی از دهستان باهو کلات بخش دیار دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 58 هزارگزی جنوب دشتیاری، کنار دریای عمان، دارای 40 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوات
تصویر خوات
دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوست
تصویر خوست
مانده، خسته، آزرده، فرسوده شده
فرهنگ لغت هوشیار
ماده نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشت
تصویر غوشت
برهنه مادرزاد، آنچه که بر تن وی موی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چوشت
تصویر چوشت
کوله خاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشا
تصویر خوشا
دال بر تحسین است نیکا، طوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورشت
تصویر خورشت
خوردن، خوردنی طعام غذا، آنچه با نان یا برنج خورند قاتق
فرهنگ لغت هوشیار
دستمال ظریفی که بعضی در جیب کوچک سمت چپ بالای کت قرار دهند جیب کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشت
تصویر توشت
تابش و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
اجتماع گلها و یا میوه ها که بواسطه محوری که قائم بهمه آنهاست نگاهداشته شده اند مانند خوشه انگور و خرما و گندم و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشی
تصویر خوشی
شادی، فرح، سرور، نشاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوشت
تصویر شوشت
پارسی تازی گشته از شوشه با آرش: کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوشت
تصویر غوشت
((شْ تْ))
برهنه مادرزاد، کسی که تنش مو ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشت
تصویر نوشت
((نِ وِ))
عمل نوشتن، نوردیدن، پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشت
تصویر گوشت
((گُ وِ))
گفتن، گفتار، یکی از آوازهای شش گانه است که قدما آن را تشخیص داده اند، گواشت
فرهنگ فارسی معین
بخش های نرم بدن جانوران به ویژه مهره داران که معمولاً زیر پوست قرار دارد این بخش از بدن جانوران حلال گوشت کاربرد غذایی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوست
تصویر خوست
((خُ))
جزیره، کوفته، پایمال شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورشت
تصویر خورشت
خوردن، خوردنی، طعام، آنچه با نان یا برنج خورند، خورش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشه
تصویر خوشه
((ش))
چندین دانه میوه که به هم پیوسته و از شاخه درخت یا ساقه گیاه آویزان باشد، سنبله، ششمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود شهریور ماه در این برج دیده می شود، غوشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشی
تصویر خوشی
نیکی، خوبی، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوشت
تصویر پوشت
((پُ ش ِ))
دستمال ظریفی که بعضی در جیب کوچک سمت چپ بالای کت قرار دهند، جیب کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشه
تصویر خوشه
اپی
فرهنگ واژه فارسی سره
خشک شده، خشکیده، لاغر، رنجور
فرهنگ گویش مازندرانی
خودش
فرهنگ گویش مازندرانی
شادابی، شادی، سرور، خوشحالی، لذّت، شاداب، خوشبختی، شادی بخشی، شادمانی، شادی و خوشحالی
دیکشنری اردو به فارسی