جدول جو
جدول جو

معنی خوسنگین - جستجوی لغت در جدول جو

خوسنگین
کسی که خوابش سنگین باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاسنگین
تصویر جاسنگین
جاافتاده، متین، موقر، نجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوانین
تصویر خوانین
خان ها، لقب احترام آمیز برای سران قبایل و مالکان، جمع واژۀ خان
فرهنگ فارسی عمید
دوره ای پس از عصر حجر قدیم که انسان ابزارهای سنگی تراشیده و صیقلی به کار می برد، عصر حجر جدید، در علم زمین شناسی قسمت اول دورۀ دوم دوران چهارم زمین شناسی، نئولی تیک
فرهنگ فارسی عمید
(سَ وی یَ)
دهی است از دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه واقع در 34 هزارگزی جنوب خاوری نوبران با 611 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنکه دیر دیر بدیدار خویشان و دوستان شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خون گیرنده، حجام، فصاد، رگ زن، آنکه از بدن دیگران خون می گیرد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُزْ)
دهی است جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در شمال باختری بوئین و راه عمومی. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 923 تن سکنه که بزبان تاتی صحبت می کنند. آب آن از رود خانه خررود و محصول آن غلات و نخود و مختصر میوه، باغ و شغل اهالی زراعت و جاجیم و گلیم و کرباس بافی است. راه مالرو دارد ولی میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناحیتی از غور است و اندر وی مقدار سه هزار مرد است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خان، لغت ترکی است و در اصل لقب پادشاهان ترکستانست والحال در لقب امراء مستعمل شده و فارسیان عربی دان این لفظ را بطور عربی جمع کرده اند. (آنندراج). جمع واژۀ خان، و خان صورتی از خاقان است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 18000 گزی خاور فهلیان و جنوب رود خانه شور. دامنه و گرمسیر مالاریایی است. سکنۀ آن 132 تن است. آب آن از رود خانه شور و چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوب و برنج و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). سه فرسخ میانۀ جنوب ومشرق فهلیان است. (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 303)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو سَ)
اولین قسمت دورۀ دوم دوران چهارم زمین شناسی، به عبارت دیگر دورۀ هولوسن - که دورۀ دوم از دوران چهارم است - با عصر نوسنگی آغاز می شود. عصر نوسنگی پس از دورۀ حجر قدیم است. در دورۀ نوسنگی بشر توانسته است مصنوعات سنگی خود را تراش و صیقل بدهد و ابزارهای ظریف سنگی بسازد. این عصر به عصر پیدایش فلزات منتهی میشود. (فرهنگ فارسی معین). عصر حجر جدید. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
مقابل سرسبک (در قپان) ، غضبناک. درهم. خشمگین.
- سرسنگین بودن با کسی، حالی غیر از آشتی و دوستی داشتن. با او مهربانی پیشین نداشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هر مادۀ چسبنده و لزج، (ناظم الاطباء)، دوسگین، رجوع به دوس و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرکز بلوک جی در اسپاهان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ شَ)
دهی است از دهستان فین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در شمال بندرعباس و خاور راه شوسۀ کرمان به بندرعباس با 700 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خُ مِ سَ)
خمره ای که از سنگ تراشیده اند: مشمس آن بود که انگور را یک هفته به آفتاب بنهند و باز بکوبند و به خمهای سنگین روغن داده اندر کنند. (از هدایهالمتعلمین ربیع بن احمد الاخوینی بخاری)
لغت نامه دهخدا
سخت چسبنده، (ناظم الاطباء)، دوسگن، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوسگن شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
دهی است جزء دهستان حومه بخش خمام شهرستان رشت. واقعدر یک هزار و پانصد گزی جنوب خمام کنار راه شوسۀ خمام به رشت. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 1150 تن سکنه. محصول آن برنج و توتون و سیگار و ابریشم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت، آب آن از نهر خمام رود منشعب از سفیدرود است. در آنجا 20 باب دکان وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ نَ)
محلی در هشت هزارگزی بندرریگ. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاسنگین
تصویر پاسنگین
آنکه دیر دیر بدیدار دوستان و خویشان شود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خان، از ریشه ترکی ساخته فارسی گویان سروران میران جمع خان خانان پادشاهان امیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسنگین
تصویر سرسنگین
خشمگین، عضبناک، درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاسنگین
تصویر جاسنگین
از خانواده نجیب و متمول: (زنی جا سنگین است)، آنکه دیر از جای خود جنبد تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خونگیر
تصویر خونگیر
رگزن فصاد حجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوسنگی
تصویر نوسنگی
((نُ. سَ))
دوران پیش از تاریخ که انسان ابزارهای سنگی می ساخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرسنگین
تصویر سرسنگین
((~. سَ))
بی اعتناء، بی توجه و نامهربان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاسنگین
تصویر پاسنگین
((سَ))
آن که دیر به دیدار دوستان و خویشان برود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخورسنگین
تصویر آخورسنگین
((~. سَ))
آخوری که در آن کاه و علف نباشد، سنگاب، آبشخور ساخته شده از سنگ برای چهارپایان اهلی
فرهنگ فارسی معین
بی التفات، سرگران، کم توجه، کم لطف، نامهربان
متضاد: مهربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خان ها
متضاد: رعایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مدیحه، مرثیه
فرهنگ گویش مازندرانی
حالت گرفتگی درونی و بی اعتنایی به افراد، رنجیده و دلتنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
جامه یا هدیه ی گران بها، پرافاده
فرهنگ گویش مازندرانی
خواباندن
فرهنگ گویش مازندرانی