جدول جو
جدول جو

معنی خوسا - جستجوی لغت در جدول جو

خوسا
ورزایی که هنگام شخم زدن درازکشد، پرخواب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توسا
تصویر توسا
(دخترانه)
توسکا، درختی بلند و جنگلی که در مناطق مرطوب و کنار آبها می روید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوسا
تصویر سوسا
(دخترانه)
مرکب از سو (روشنایی، نور) + سا (پسوند شباهت و همانندی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خورا
تصویر خورا
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، شایان، صالح، فرزام، محقوق، مناسب، فراخور، ارزانی، خورند، باب، اندرخور، شایگان، سازوار، مستحقّ، بابت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روسا
تصویر روسا
رئیس ها، سرورها، سردارها، پیشواها، مهتر قوم، جمع واژۀ رئیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسا
تصویر توسا
توسکا، درختی جنگلی با برگ های پهن و پوست تنۀ خاکستری رنگ که داخل آن سرخ رنگ است و دارای تانن و مادۀ ملونی به رنگ سرخ می باشد و در دباغی و رنگرزی به کار می رود، در جنگل های شمال ایران و جاهای مرطوب می روید، نوعی از آن به صورت درختچه است و در اغلب نواحی شمالی ایران و جاهای مرطوب و کنار رودخانه ها می روید، توسه
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ)
خواهان. آرزومند. راغب. طالب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ترس. بیم. هراس. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
نام موضعی است بجانب مغرب. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ)
ای خوش. طوبی. مرحبا. بسیار خوش. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). حبذا:
خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله.
شاکر بخاری.
رهایی نیابم سرانجام از این
خوشا باد نوشین ایران زمین.
فردوسی.
اگرچه من ز عشقش رنجه گشتم
خوشا رنجی که نفزاید ملالا.
عنصری.
خوشم نبید و خوشا روی آنکه داد نبید.
منوچهری.
خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار.
منوچهری.
شبی گذاشته ام دوش خوش بروی نگار
خوشا شبی که مرا دوش بود با رخ یار.
فرخی.
خوشا آنکس که بارش کمترک بی.
باباطاهر عریان.
بت زنجیرموی از گفتن او
برآشفت ای خوشا آشفتن او.
نظامی.
زهی آسایش و راحت نظر را کش تو منظوری
خوشا بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی.
سعدی.
خوشا وقت مجموع آنکس که اوست.
سعدی.
خوشا تفرج نوروز خاصه درشیراز.
سعدی.
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان.
حافظ.
خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم.
حافظ.
دلم از قیل و قال گشته ملول
ای خوشا خرقه و خوشا کشکول.
شیخ بهائی.
- خوشا بحال تو، طوبی لک. خنک ترا
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناحیتی از نواحی اندرابه بطخارستان و از اعمال بلخ، آنرا یک قصبه و چهاردرۀ سبز و خرم و پردرخت است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خوَسْتْ / خُسْتْ)
مانده. خسته. آزرده. مالیده. فرسوده. فرسوده شده. (ناظم الاطباء).
- پای خوست، زمین یاچیزی که در زیر پای کوفته شده باشد. لگدمال شده.
- چنگالخوست، هر چیزی را گویند که در هم مالیده باشند
لغت نامه دهخدا
(خوَسْتْ /خُسْتْ / خو)
جزیره و خشکی میان دریا، راه کوفته شده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام وادیی بخاور موصل که آب این وادی بدجله میریزد، پلهایی بروی این آب زده اند و مسجد جامع و منارۀ قریه بروی این پلها بنا شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیتی است به بیرجند و بدانجا درخت اناری است که محیط تنه آن متجاوز از 80 سانتیمتر است و هر سال 400 کیلوگرم بار میدهد، (از یادداشت مؤلف)، در فرهنگ جغرافیایی ایران این ناحیه چنین وصف شده نام یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان بیرجند است، این بخش در قسمت باختری بیرجند واقع و محدود است از شمال بشهرستان فردوس، از باختر بکویر لوت و از خاور به بخش حومه و بخش درمیان و از جنوب بدهستان عرب خانه و کویر لوت، موقعیت بخش کوهستانی و هوای آن در قسمتهای کوهستانی معتدل و آبادیهای واقع در جلگه گرمسیری می باشد، بخش خوسف از سه دهستان بنام مرکزی و گل فریز و قیس آباد تشکیل شده و دارای 290 آبادی بزرگ و کوچک می باشد، جمع نفوس آن 28357 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
صورت که در پالیزها برپای کنند گریختن سباع و وحش را. (یادداشت مؤلف). علامت و صورتی که در فالیزها و کشت زارها نصب کنند تا جانوران از دیدن وی گریزند. (ناظم الاطباء). مترس. لعین. ضبغطری ̍، کخ. مترسک، لاس مست. فحل آمده. (یادداشت مؤلف).
- خوسه شدن ماده سگ، به فحل آمدن ماده سگ. صروف. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
وکیل هیردویس انتیسپاس که زوجه او مسیح را همواره چه در حیات و چه در ممات خدمت می نمود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام قلعتی است زیبا به نزدیکی نخشب در ماوراءالنهر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دوسنده، چفسنده، چسبنده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به دوسنده و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
توسکا، توسه، رزدار، سیاه توسه و سفیدتوسه، رجوع به توسکادر همین لغت نامه و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
خوپله هم آوای برخه من خوپله در سبلت افکنده بادیی چو در ریش خشک از ملاقات شانه (انوری) نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روسا
تصویر روسا
بزرگان، مهتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسا
تصویر توسا
توسکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوصا
تصویر خوصا
باد گرم، چاه ژزف، نیمروز گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوضا
تصویر خوضا
زنی که چشمهایش فرو رفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوست
تصویر خوست
مانده، خسته، آزرده، فرسوده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشا
تصویر خوشا
دال بر تحسین است نیکا، طوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورا
تصویر خورا
سزاوار، شایسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواس
تصویر خواس
ترس، بیم، هراس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرسا
تصویر خرسا
جمع اخرس، گنگان (مونث اخرس) زن گنگ مونث اخرس گنگ، جمع خرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوست
تصویر خوست
((خُ))
جزیره، کوفته، پایمال شده
فرهنگ فارسی معین
چه خوش، چه نیک، خنکا، نیکا
متضاد: بدا، خهی، احسنت، آفرین، حبذا، مرحبا
متضاد: بدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی ماهی غیرخوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی
گربه ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت توسکا، فتق، فتق شکم، به مانند، لت و پارکردن
فرهنگ گویش مازندرانی