جدول جو
جدول جو

معنی خوردنک - جستجوی لغت در جدول جو

خوردنک
(خوَرْ / خُرْ دَ نَ)
خوردن اندک. خوردن کم. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوردنک و خفتنک، کنایه از خوابیدن فوری بعد ازغذا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوردن
تصویر خوردن
فرو بردن غذا از گلو، چیزی در دهان گذاشتن و فرو دادن، نوشیدن، کنایه از ساییدن
کنایه از به ناروا تصرف کردن مثلاً با کلک پولم را خورد،
کنایه از جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده مثلاً گریه اش را خورد،
کنایه از هماهنگ و منطبق بودن مثلاً اخلاقش به من نمی خورد،
اصابت کردن مثلاً تیر به هدف خورد، کتک خوردن،
کنایه از برخورد کردن، مواجه شدن مثلاً زود برو که به باران نخوری،
کنایه از فرسودن مثلاً نم، آهن را خورده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوردنی
تصویر خوردنی
خوراکی، خوردنی، قابل خوردن، طعام، غذا
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ نَ)
دهی است جزء دهستان پایین بخش طالقان شهرستان تهران، واقع در 25هزارگزی باختر شهرک و سه هزارگزی جنوب راه عمومی مالرو قزوین به طالقان. این دهکده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای سردسیری و 144 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و انگور و گردو. شغل اهالی زراعت و عده ای هم برای تأمین معاش بتهران و مازندران و گیلان می روند و در زمستان برمی گردند. از صنایع دستی کرباس و گلیم و جاجیم بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
شوربا، و معرب آن خردق و خردیق است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
چیزی که شایسته و لایق خوردن و تناول کردن و آشامیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردنی
تصویر خوردنی
چیزی که قابل خوردن باشد خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
((خُ دَ))
فرو بردن غذا از گلو، نوشیدن، سوء استفاده مالی به هنگام تصدی شغلی، شکست خوردن، مغلوب شدن، مناسب بودن، جور بودن، ساییدن (فنی)، تصادف کردن، اصابت کردن، مقارن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
اکل
فرهنگ واژه فارسی سره
اطعمه، خوراکی، ماکول
متضاد: نوشیدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ر خوردنی که بوی خوش دارد به خواب دیدن نیکی است. اگر ناخوش بود، دلیل بر شر و بدی کند و سیر و پیاز در خواب، دلیل بر غم و اندوه کند و تباهی حال وی و گویند که، دلیل بر مال حرام کند و در آن راحت و خیر نباشد. اگر بیند که خورش تلخ و ناخوش خورد، دلیل بر درویشی و بیچارگی کند. محمد بن سیرین
خورش چون به طعم شیرین بود، دلیل بر خرمی و شادی کند و چون به طعم ترش و ناخوش و تلخ و شور بود، دلیل بر رنج و اندوه کند و خوردنی فروش به تاویل خداوند سخن است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
Eat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
manger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ذره ی کوچک، بسیار کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچولو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
กิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
kula
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
খাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
먹다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
食べる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
לאכול
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
खाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
makan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
їсти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
eten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
comer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
mangiare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
comer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
jeść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
essen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
есть
دیکشنری فارسی به روسی
خورنده، خوراکی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
کھانا
دیکشنری فارسی به اردو