جدول جو
جدول جو

معنی خوردار - جستجوی لغت در جدول جو

خوردار
خدمتگاری که خوراکیها در نزد او باشد. (ناظم الاطباء). دارندۀ خورد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبردار
تصویر خبردار
کسی که از امری خبر دارد، باخبر، مطلع، بااطلاع، آگاه، فرمان ایستادن به حالت خبردار، راست و منظم ایستاده برای ادای احترام، کنایه از جاسوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
کسی که خود را از انجام کارهای ناپسند نگه می دارد، بردبار، شکیبا، خویشتن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخوردار
تصویر برخوردار
بهره مند، کامیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
فرهنگ فارسی عمید
(بَ خوَر / خُرْ)
منتفع. ممتع. محظوظ. بهره مند. کامیاب. متنعم. مستفیض. بهره ور. (یادداشت مؤلف). این کلمه مرکب است از برخورد که معالدال است بمعنی برخوردن و لفظ ’ار’ که کلمه نسبت است و این از عالم (از قبیل) خریدار است نه از عالم زردار. وصاحب کشف در این لطیفه ای برآورده که این هر سه امر است یعنی ببر و بخور و بدار و نزد بعضی برخوردار بمعنی درخت برخوردن چه دار بمعنی درخت و برخور بمعنی مصدر و مرکب است از اسم و امر چنانکه خونریز بمعنی خون ریختن و پابوس بمعنی پا بوسیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) : گویند منتصر شبی پدر خویش متوکل بخواب دید که ویرا گفت ای محمد وای بر تو ظلم کردی برمن و مرا بکشتی و خلافت من بستدی واﷲ که تو بخلافت برخوردار نباشی الا اندک روزگاری. (ترجمه طبری بلعمی).
کار تو با سعادت و اقبال
وزتن و جان خویش برخوردار.
فرخی.
هنر فراوان دارد ملک خدای کناد
که باشد از هنر و عمر خویش برخوردار.
فرخی.
امیر عالم عادل بکام خویش زیاد
ز بخت شاد و ز ملک و ز عمر برخوردار.
فرخی.
پاینده... و کامروا و کامکار و برخوردار از ملک وجوانی. (تاریخ بیهقی). این خاندان... پاینده باد...و فرزند این پادشاه... برخوردار از ملک و جوانی. (تاریخ بیهقی). پس دراز کن ای سلطان مسعود که خدا مرا بتو برخوردار گرداند... دست خود را. (تاریخ بیهقی).
نوبهاریست عدل او خرم
دهر از او شادکام و برخوردار.
ابوالفرج رونی.
ز غزو بازخرامید شاد و برخوردار
علاء دولت مسعود شاه شاه شکار.
مسعودسعد.
ز بخت یافته داد و ز تخت گشته بکام
ز ملک روزی مند و ز عمر برخوردار.
مسعودسعد.
تو عجب داری که من گویم همی
کز جلالت شاه برخوردار باد.
مسعودسعد.
بخدا ار کسی تواند بود
بی خدا از خدای برخوردار.
سنایی.
امروز بر ساهرۀ این کرۀ اغبر... هیچ پادشاهی مرفه تر ازین خداوند نیست و هیچ بزرگی برخوردارتر ازین ملک نیست. (چهارمقاله).
ز وصل یار دلبر برنخوردم
ز هجرش لیک برخوردار بودم.
سیدحسن غزنوی.
ز جاه و دولت او خلق شادمانه دلند
ز جاه و دولت خود شاد باد و برخوردار.
سوزنی.
خلق عالم از تو برخوردار و خواهان از خدا
تا تو از اقبال و از بخت جوانی برخوری.
سوزنی.
اگر من برنخوردم از نکوئی
تو برخوردار باش از خوبروئی.
نظامی.
که ازین باغ چون شکفته بهار
که از او خواجه باد برخوردار.
نظامی.
مرا با مملکت گر یار بودی
دلم زین ملک برخوردار بودی.
نظامی.
عمر بادت که هست بختت یار
باشی از عمر و بخت برخوردار.
نظامی.
شاه را در بوستان زندگی همواره باد
جام عشرت خون صهبا شاخ نهمت بار گل
با ظفر نوشیده رنگین باده ای هر بامداد
وز طرب بغنوده از می مست و برخوردار گل.
خواجه محمد رشید (لباب الالباب).
تو حاکم همه آفاق و آنکه حاکم تست
زتخت و بخت و جوانی و عمر برخوردار.
سعدی.
یا رب الهامت به نیکوئی بده
وزبقای عمر برخوردار دار.
سعدی.
ز گردون نعره می آید که اینت بوالعجب کاری
که سعدی آرزوی دوست برخوردار می بینم.
سعدی.
- برخوردار شدن، بهره مند شدن. متمتع شدن. تمتع یافتن. بهره ور گشتن. کامیاب آمدن. برخوردن. متمتع گردیدن. استمتاع. (یادداشت مؤلف) :
جاودان اندر حریم وصل دوست
از درخت عشق برخوردار شد.
عطار.
چون خرید او را و برخوردار شد
آن کنیزک از قضا بیمار شد.
مولوی.
در نگارستان صورت ترک حظ نفس کن
تاشوی در عالم تحقیق برخوردار دل.
سعدی.
- برخوردار کردن، بهره مند کردن. متمتع کردن.
- برخوردار گرداندن، بهره مند گرداندن.
- برخوردار گردانیدن، متمتع ساختن. بهره مند گردانیدن: و با امرای دولت و نیکخواهان آن سعادت و رفعت برخوردار گردانید. (تاریخ قم).
- برخوردار گردیدن، بهره مند شدن:
گاه گاهم ببوسه ای بنواز
تا که گردی ز عمر برخوردار.
حافظ.
برخوردار گشتن. منتفعشدن. متمتع شدن.
لغت نامه دهخدا
(بَ خُ)
دهی از دهستان خاوه بخش دلفان شهرستان خرم آباد است. سکنۀ آن 390 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برخوردار
تصویر برخوردار
بهرهمند، کامیاب، مستفیذ، بهره ور ومتنعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبردار
تصویر خبردار
باخبر، آگاه، وضع یا کیفیت ایستادن به حالت راست، پاها چسبیده به هم و دست ها چسبیده به پهل و و سر در حالت قایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
بردبار، شکیبا، کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد، خویشتن دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخوردار
تصویر برخوردار
((بَ خُ))
بهره مند، کامیاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخوردار
تصویر برخوردار
متمتع
فرهنگ واژه فارسی سره
بهره مند، بهره ور، رستی خوار، کامیاب، متمتع، متنعم، محظوظ، مستفید، مستفیض، منتفع
متضاد: محروم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
Prickly, Thistly, Thorny
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
épineux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
หนาม , เต็มไปด้วยหนาม , มีหนาม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
ndefu, wenye miiba, yenye miiba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
dikenli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
가시가 있는 , 가시가 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
とげのある
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
קוצני , קוצני , קוצני
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
काँटेदार , कांटेदार , कांटेदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
berduri
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
stachelig, dornenreich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
stekelig, doorntakig, doornig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
espinoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
spinoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
espinhoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
带刺的 , 带刺的 , 有刺的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
kolczasty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
колючий , колючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
колючий , колючий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
কাঁটাযুক্ত , কাঁটাযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی