جدول جو
جدول جو

معنی خورجینه - جستجوی لغت در جدول جو

خورجینه
(خوَرْ / خُرْ نَ / نِ)
خورجین. (یادداشت مؤلف) ، خورجین کوچک که انسانها نیز آنرا حمل می کنند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خارجیه
تصویر خارجیه
مونث خارجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارچینه
تصویر خارچینه
موچین، دو انگشت اشاره و شست که با آن نیشگون می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورجین
تصویر خورجین
ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، توشه دان، کنف، توشدان، حرزدان، راویه، جراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عورتینه
تصویر عورتینه
جنس زن و دختر
فرهنگ فارسی عمید
(خَ نَ / نِ)
شانۀ مرغ. تاج مرغ. (از ناظم الاطباء). تاج خروس و امثال آن. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
خرجین کوچک: خرجینکی بود که کتاب در آن می نهادم. (از سفرنامۀ ناصرخسرو) ، میوه ای که مانند خرجین کوچک است مانند قدومه. (از گیاه شناسی ثابتی ص 525)
لغت نامه دهخدا
(خُ طَ نَ)
نام ناحیتی است از نواحی بابل عراق. (از معجم البلدان). دهی است ببابل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
خورجین. جامه دان. (ناظم الاطباء).
- خورچین کردن، چیدن. خوشه چیدن. (ناظم الاطباء).
- ، اجاره کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان قنقری پایین بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، واقع در 30هزارگزی باختری نوریان و 10هزارگزی خاور شوسۀ اصفهان به شیراز. این دهکده کوهستانی و سردسیر و دارای 420 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و انگور و بادام و گردو و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
موریانه. مورانه. مورچانه. زنگی را گویند که در جسم آهن کار کند و به صیقل زایل نشود. (انجمن آرا). و رجوع به موریانه شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
شهری است که مسیح نبوت تهدیدآمیز درباره آن و کفر ناحوم و بیت صیدا فرمود. روبینصن گمان دارد که خورزین در نزدیکی تل حوم بوده است و دیگران در نزد کرازه اش دانسته اند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ)
دهی است جزء دهستان برغان ولیان بخش کرج شهرستان تهران، شمال راه شوسۀ کرج به قزوین. این ده در کوهستان واقع شده با آب و هوای سردسیری و 693 تن سکنه. آب آن از قنات و رود خانه ولیان و محصول آن غلات و بنشن و صیفی و انگور و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی کرباسبافی و گیوه چینی. یک باب دبستان دارد و بدانجا امامزاده ای است. راه مالرو و از طریق قلعه چندار می توان ماشین برد. قلعۀ ازنق جزء این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه واقع در جنوب شاهین دژ و باختر راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب این دهکده کوهستانی است. با آب و هوای سالم و 217 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(جَ نَ)
از دیه های تنکابن است. (مازندران و استرآباد رابینو ص 107 و ترجمه آن ص 145)
لغت نامه دهخدا
ده از بخش نمین شهرستان اردبیل، 181 تن سکنه، آب آن از رود قره سو تأمین می شود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
از دیه های فراهان
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
قسمی از داروی چشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُو رَ نَ / نِ)
جنس زن ودختر. در مقابل مردینه و پسرینه. (از فرهنگ فارسی معین). زن شخص و ناموس او، در اصطلاح اهل خراسان و گناباد: و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات واخوات و خواتین که با ترکان بهم بودند. (جهانگشای جوینی). در بلاد ماوراءالنهر و ترکستان بسیار کسان بیشتر عورتینه دعوی پری داری کنند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
خرج. (زمخشری) (دهار). چیزی از پلاس که زاد و رخت بر آن نهاده بر ستور بار کنند. (از ناظم الاطباء). جوال. باردان. گواله. گاله. دو توبره را بهم دوخته بالای چارپا اندازند. خرجین
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا نَ / نِ)
تخم مرغ به روغن بریان کرده. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خاگینه. رجوع به خاگینه شود
لغت نامه دهخدا
(خُ سُ رَ وی نَ / نِ)
پدرزن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ/ نِ)
موچینه. منقاش سر تراشان. (آنندراج) (برهان قاطع). موی چین. منتاش. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 378) ، سرهای دو انگشت دو ناخن سبابه و ابهام را نیز گویند که بدان گوشت و پوست بدن آدمی را چنان گیرند که بدرد آید. (آنندراج) (برهان قاطع). آلت نیلک زدن، و نیلک آن است که گوشت و پوست را بسر دو انگشت گیرند چنانکه بدرد آید. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
دو کیسه که از طرفی بهم یکی شده باشد. دو جوال که نیمی از دهانۀ هر دو را بهم دوزند. بارجامه. باردان. (یادداشت مؤلف) :
یار تو خورجین تست و کیسه ات.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوبزینه
تصویر خوبزینه
مسلح به سلاح خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواگینه
تصویر خواگینه
تخم مرغ به روغن بریان کرده، خاگینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورجین
تصویر خورجین
دو کیسه که از طرفی بهم یکی شده باشند، باردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عورتینه
تصویر عورتینه
زنینه دختینه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خارجی برونمرز بیرونک، بیگانه، شورشی مونث خارجی. یا قضیه خارجیه. قضیه ایست که مصادیق موضوع آن موجود در خارج باشد و یا حکمبر مصداق خارجی شده باشد چنانکه گفته شود جسم جوهریست ملموس و ذو وزن که در خارج این اوصاف برای جسم هست نه در ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عورتینه
تصویر عورتینه
((عَ یا عُ رَ نَ یا نِ))
جنس زن و دختر، مقابل مردینه، پسرینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورجین
تصویر خورجین
((خُ))
کیسه مانندی که بر پشت چهارپا می گذارند و از دو طرف آویزان شده در آن اجناس را قرار می دهند، خورجین، خرج، خرجین
فرهنگ فارسی معین
باردان، جامه دان، خرج، توبره، جوال، خرجینه، خورجینه، کیسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باردان، خرجین، کوله بار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خورجین
فرهنگ گویش مازندرانی
جاسوس، آدم فروش، خبرچین نمام
فرهنگ گویش مازندرانی