متکبر. (برهان قاطع). دارای عجب. کسی که فریفتۀ شخص خود باشد. (ناظم الاطباء) : تا خودپرست بودم کارم نداشت سامان چون بی خودی است کارم سامان چرا ندارم ؟ خاقانی. تو ستوری هم که نفست غالب است حکم غالب را بود ای خودپرست. مولوی. جوانی تندخوی ترشروی تهی دست خودپرست. (گلستان سعدی). چرا حق نمی بینی ای خودپرست ؟ سعدی (بوستان). پی چون خودی خودپرستان روند بکوی خطرناک مستان روند. سعدی. مرا توبه فرمایی ای خودپرست ترا توبه زین گفتن اولی تر است. سعدی
متکبر. (برهان قاطع). دارای عُجب. کسی که فریفتۀ شخص خود باشد. (ناظم الاطباء) : تا خودپرست بودم کارم نداشت سامان چون بی خودی است کارم سامان چرا ندارم ؟ خاقانی. تو ستوری هم که نفْست غالب است حکم غالب را بود ای خودپرست. مولوی. جوانی تندخوی ترشروی تهی دست خودپرست. (گلستان سعدی). چرا حق نمی بینی ای خودپرست ؟ سعدی (بوستان). پی ِ چون خودی خودپرستان روند بکوی خطرناک مستان روند. سعدی. مرا توبه فرمایی ای خودپرست ترا توبه زین گفتن اولی تر است. سعدی
پرستندۀ خورشید. عابدالشمس. (یادداشت بخط مؤلف) : فرویاختی سوی خورشید دست سر خویش چون مردم خورپرست. اسدی. ، حربا. خورپا. آفتاب پرست، گل آفتاب گردان. (ناظم الاطباء)
پرستندۀ خورشید. عابدالشمس. (یادداشت بخط مؤلف) : فرویاختی سوی خورشید دست سر خویش چون مردم خورپرست. اسدی. ، حربا. خورپا. آفتاب پرست، گل آفتاب گردان. (ناظم الاطباء)
جانوری که پوستش دارای خار است. یا خار پوستان، جمع خار پوست. شاخه ای از جانوران دریایی که پوست بدنشان از خارهای بسیار پوشیده شده و دارای تقارن شعاعی میباشند
جانوری که پوستش دارای خار است. یا خار پوستان، جمع خار پوست. شاخه ای از جانوران دریایی که پوست بدنشان از خارهای بسیار پوشیده شده و دارای تقارن شعاعی میباشند