جدول جو
جدول جو

معنی زردپوست

زردپوست
کسی که پوست بدنش زرد رنگ است، از نژاد زرد
تصویری از زردپوست
تصویر زردپوست
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زردپوست

زردپوست

زردپوست
یکی از نژادهای پنجگانه است و مردم چین، ژاپن، هندوستان، چین و تبت و مغول ها از این رسته اند. نژاد اصفر. ج، زردپوستان. و رجوع به زرد و اصفر و نژاد زرد شود
لغت نامه دهخدا

زردوست

زردوست
کنایه از بخیل. (آنندراج). ممسک. بخیل. پول دوست. رذل. (ناظم الاطباء). بخیل و ممسک. (شرفنامۀ منیری) :
زردوست از دست جهان در پای پیل افتاده دان
ما زیر پای دوستان، زر پیل ’؟’ بالا ریخته.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 377)
لغت نامه دهخدا

زیر پوست

زیر پوست
قسمتی از زیر پوست که در زیر طبقه مالپیکی قرار گرفته و در ضخامت آن رگهای خونی و ریشه مو و بن پیهای لامسه و غدد و مولد عرق و ریشه ناخن (در پوست نوک انگشتان) و رشته عصبی جلدی قرار دارند
فرهنگ لغت هوشیار

خردپرست

خردپرست
کسی که هماره پیروی از عقل و خرد می کند. عاقل. خردمند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خودپوست

خودپوست
پوست زبرین بیضه یعنی خایۀ مرغ، (دهار) : القیض، خودپوست خایۀ مرغ و جز آن شکافتن یعنی پوست زوَرین، (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا

دردپرست

دردپرست
دردپرستنده. پرستندۀ درد. میخواره ای که درد را بر صافی ترجیح دهد:
هم میکده را خدایگانیم
هم دردپرست را ندیمیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

زادخوست

زادخوست
بمعنی زادخور است که پیر سالخورده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) ، شخصی که چیزی کم خورد و ضعیف و نحیف باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) ، کودکی که از بیماری کلان نگردد، الائتنان. (منتهی الارب در مادۀ ت ن ن). قصیع. کلانسال خرد، الشباب. (السامی فی الاسامی). طفلی که نمو او کم است و مبتلا به لاغری و نقصان قوه نامیه باشد، شخصی که هر چه دارد صرف کند. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا