جدول جو
جدول جو

معنی خوددار - جستجوی لغت در جدول جو

خوددار
کسی که خود را از انجام کارهای ناپسند نگه می دارد، بردبار، شکیبا، خویشتن دار
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
فرهنگ فارسی عمید
خوددار(خوَدْ / خُدْ)
صابر. بردبار. شکیبا. (ناظم الاطباء). آنکه دیر غم خود بدوستان و کسان گوید. آنکه راز و غم خویش آشکار نکند. (یادداشت بخط مؤلف) ، عفیف. کف ّنفس کننده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خوددار
بردبار، شکیبا، کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد، خویشتن دار
تصویری از خوددار
تصویر خوددار
فرهنگ فارسی معین
خوددار
بردبار، خویشتن دار، سلیم، شکیبا، صبور
متضاد: ناشکیبا، تودار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوندار
تصویر بوندار
(دخترانه)
دارای بوی خوش (نگارش کردی: بندار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خوبیار
تصویر خوبیار
(دخترانه)
یارخوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
شکیبایی، بردباری، خویشتن داری، نگه داشتن خود از ارتکاب کارهای ناپسند، امتناع، سرپیچی، سرپیچی کردن از اجرای امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ / خُدْ)
آنچه پیش خود کار می کند و احتیاج بمراقبت ندارد. آنکه کار کردن او امر و گفتن لازم ندارد و خود آن کاری که باید کرد در موقع خود کند. (یادداشت مؤلف).
- قلم خودکار، قلمی که احتیاج بدوات ندارد و با ماده ای که از ابتداء داخل آن است نوشتن انجام می دهد.
- ماشین خودکار، ماشینی که احتیاج به مراقبت کارگر ندارد و خود کار خود را انجام می دهد
لغت نامه دهخدا
خدمتگاری که خوراکیها در نزد او باشد. (ناظم الاطباء). دارندۀ خورد
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ دَ)
کف ّ نفس کردن، تحفظ. احتراس. حفظ کردن، امساک کردن، احتماء، تعفف. ورع ورزیدن. (یادداشت بخط مؤلف).
- خودداری کردن از، شکیبیدن از. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ / نَ دَ)
موافق نبودن. حفظ کردن. مصون نگاه داشتن خود
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ دَ)
تمالک نفس کردن. مالک نفس خود بودن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ دَ / دِ)
دارندۀ خون، قاتل، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
از خجلت رخ تو که خوندار لاله است
گلها بزیر شهپر مرغان خزیده اند،
میرزا صائب (از آنندراج)،
غارتگر جنت از بر و دوش
خوندار خلایق از بناگوش،
واله هروی،
، وارث مقتول، (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کشته گر کشتی ظهوری دیده را
هیچ جرمی نیست دل خوندار تست،
ظهوری (از آنندراج)،
خوندار کشتگان وفا غیر یار نیست
خونم حنای پای تو شد پایمال شد،
تأثیر (از آنندراج)،
اگر فسانۀ طفلان شدی نصیر مرنج
که طفل اشک تو خوندار یک جهان راز است،
نصیرای بدخشانی (از آنندراج)،
خوندار بخوبی نکند آنچه به دل کرد
چشمان تو هنگام نگه از مژه کاری،
میرصیدی (از آنندراج)،
، باغیرت، باحمیت، رگدار
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ دَ)
خودداری کردن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خودداری کردن شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
کف ّ نفس. خویشتن داری، تحفظ. احتراس. (یادداشت بخط مؤلف) ، صبر. شکیبائی. بردباری. تحمل. (ناظم الاطباء) ، پرهیز. احتماء. (یادداشت بخط مؤلف).
- خودداری از طعام، پرهیز از غذا. پرهیز از طعام. امساک از طعام.
، عفاف. ورع. عفت. تعفف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باددار
تصویر باددار
هر غذائی که نفخ بیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالدار
تصویر خالدار
فندین پیسه دار پرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاردار
تصویر خاردار
صاحب خار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویدار
تصویر بویدار
دارای بو دارای رایحه با بوی، سگ شکاری بوی پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریدار
تصویر خریدار
مشتری، خرید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود دار
تصویر خود دار
صابر، شکیبا، بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
آنچه پیش خود کار میکند و احتیاج بمراقبت ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
بردباری شکیبایی خویشتن داری، امتناع سر پیچی، حفظ خود از ارتکاب اعمال ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک، مداد خودنویس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
بردباری، امتناع، سرپیچی، خویشتن داری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودکار
تصویر خودکار
اتوماتیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
مضایقه، ازم، امتناع، استنکاف
فرهنگ واژه فارسی سره
اتوماتیک، خودنویس، قلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امتناع کردن، امتناع ورزیدن، استنکاف ورزیدن، تحاشی کردن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، مضایقه کردن، ممانعت کردن، جلوگیری کردن، خویشتن داری کردن، بردباری کردن، شکیبایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابا، اجتناب، استنکاف، امتناع، امساک، پرهیز، تحاشی، جلوگیری، دریغ، سرپیچی، بردباری، خویشتن داری، شکیبایی، کف، مضایقه، ممانعت، نکول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صبور، مقاوم، خوددار
فرهنگ گویش مازندرانی
صبور مقاوم
فرهنگ گویش مازندرانی
اتوماتیک، خودکار
دیکشنری اردو به فارسی