- خوددار
- بردبار، شکیبا، کسی که خود را از انجام عمل ناپسند نگه می دارد، خویشتن دار
معنی خوددار - جستجوی لغت در جدول جو
- خوددار
- کسی که خود را از انجام کارهای ناپسند نگه می دارد، بردبار، شکیبا، خویشتن دار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مضایقه، ازم، امتناع، استنکاف
بردباری شکیبایی خویشتن داری، امتناع سر پیچی، حفظ خود از ارتکاب اعمال ناپسند
شکیبایی، بردباری، خویشتن داری، نگه داشتن خود از ارتکاب کارهای ناپسند، امتناع، سرپیچی، سرپیچی کردن از اجرای امری
بردباری، امتناع، سرپیچی، خویشتن داری
اتوماتیک
آنچه پیش خود کار میکند و احتیاج بمراقبت ندارد
صابر، شکیبا، بردبار
ویژگی دستگاهی که بدون نیاز به انسان کار خود را انجام می دهد، اتوماتیک، کنایه از کسی که بدون دستور دیگران کارهای مربوط به خود را خوب انجام می دهد، نوعی قلم استوانه ای شکل حاوی جوهر غلیظ
دستگاه و آلتی به خودی خود کار می کند، اتوماتیک، مداد خودنویس
طرفدار
دارای بو دارای رایحه با بوی، سگ شکاری بوی پرست
هر غذائی که نفخ بیاورد
جائی که در آن رودخانه بسیار جاری باشد
مباح و جایز دارنده چیزی، انتخاب کننده
آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار، شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (اصطلاحا) قپاندار
آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار، شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (اصطلاحا) قپاندار
فندین پیسه دار پرش
صاحب خار
آنکه خبر از امری دارد: مطلع آگاه، فرمانی است که سرباز یا ورزشکار بر اثر آن باید دو کف پاها را بهم چسبانده راست و مستقیم بایستد بطوریکه سنیه پیش و شکم عقب و سر بالا باشد
مشتری، خرید کننده
کسی که بکام و میل خود رسیده باشد خود سر خود رای، هوی پرست هوس جوی
آنکه بفکر خود کار کند و به رای دیگران اعتنانکند خودسر
گستاخ، بی ترس
گروهبان
مخدوم خداوند گار سرور، عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان
هر چیزی که آغشته به خون باشد
محلی که خوکان را درد آن نگهداری کنند
جمع تودد
غنی، ثروتمند
سوگوار عزادار
دارای پیچ و خم، تاب دار