جدول جو
جدول جو

معنی خود - جستجوی لغت در جدول جو

خود
ضمیر مشترک میان گوینده و شخص غائب، نفس و ذات و به معنی کلاه آهنی
تصویری از خود
تصویر خود
فرهنگ لغت هوشیار
خود
کلاه فلزی که در جنگ بر سر می گذارند، کلاه خود
تصویری از خود
تصویر خود
فرهنگ فارسی عمید
خود
ضمیر مشترک میان متکلم، مخاطب و غایب مثلاً خود من، خود شما، خود او،
برای تاکید به کار می رود مثلاً تو خود گفتی،
نفس، ذات، شخص، خویش، خویشتن، مقابل غیر و بیگانه، خودی
خودبه خود: به خودی خود، بی سبب، بی جهت، بدون میل و ارادۀ دیگری
از خودبی خود شدن: کنایه از از خود رفتن، از حال رفتن، بیهوش شدن
تصویری از خود
تصویر خود
فرهنگ فارسی عمید
خود
((خُ))
ضمیر مشترک که در میان متکلم، مخاطب و غایب مشترک است و همیشه مفرد آید، شخص، ذات، وجود
تصویری از خود
تصویر خود
فرهنگ فارسی معین
خود
کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی بر سر گذارند
تصویری از خود
تصویر خود
فرهنگ فارسی معین
خود
Own
تصویری از خود
تصویر خود
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خود
собственный
دیکشنری فارسی به روسی
خود
eigene
دیکشنری فارسی به آلمانی
خود
власний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خود
własny
دیکشنری فارسی به لهستانی
خود
自己的
دیکشنری فارسی به چینی
خود
próprio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خود
proprio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خود
propio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خود
propre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خود
eigen
دیکشنری فارسی به هلندی
خود
ของตัวเอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
خود
milik sendiri
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خود
خاصٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
خود
अपना
دیکشنری فارسی به هندی
خود
שֶׁלּוֹ
دیکشنری فارسی به عبری
خود
自分の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خود
자신의
دیکشنری فارسی به کره ای
خود
kendi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خود
mwenyewe
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خود
নিজের
دیکشنری فارسی به بنگالی
خود
اپنا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خودی
تصویر خودی
آشنا، اهل، خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودی
تصویر خودی
متعلق به خود (کشور، خانواده، شخص) مثلاً هواپیماهای خودی، مقابل بیگانه، آشنا، خودپسندی، خودخواهی، در تصوف حالت سالکی که هنوز در بند هواهای خود است و به کمال نرسیده، انانیت، برای مثال از خودی سرمست گشته بی شراب / ذره ای خود را شمرده آفتاب (مولوی - لغت نامه - خودی)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودی
تصویر خودی
((خُ))
آشنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودی
تصویر خودی
خودسری، انانیت، هستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخود
تصویر بخود
بخویش، خویشتن، باختیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخود
تصویر رخود
نرم استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخود
تصویر سخود
جوانی خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودویژه
تصویر خودویژه
اختصاصی
فرهنگ واژه فارسی سره