جدول جو
جدول جو

معنی خود

خود
ضمیر مشترک میان متکلم، مخاطب و غایب مثلاً خود من، خود شما، خود او،
برای تاکید به کار می رود مثلاً تو خود گفتی،
نفس، ذات، شخص، خویش، خویشتن، مقابل غیر و بیگانه، خودی
خودبه خود: به خودی خود، بی سبب، بی جهت، بدون میل و ارادۀ دیگری
از خودبی خود شدن: کنایه از از خود رفتن، از حال رفتن، بیهوش شدن
تصویری از خود
تصویر خود
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خود

خود

خود
ضمیر مشترک میان گوینده و شخص غائب، نفس و ذات و به معنی کلاه آهنی
خود
فرهنگ لغت هوشیار

خود

خود
ضمیر مشترک که در میان متکلم، مخاطب و غایب مشترک است و همیشه مفرد آید، شخص، ذات، وجود
خود
فرهنگ فارسی معین

خود

خود
کلاه فلزی که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی بر سر گذارند
خود
فرهنگ فارسی معین