جدول جو
جدول جو

معنی خوامع - جستجوی لغت در جدول جو

خوامع(خَ مِ)
جمع واژۀ خامعه. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خامعه شود
لغت نامه دهخدا
خوامع
جمع خامعه، کفتاران
تصویری از خوامع
تصویر خوامع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صوامع
تصویر صوامع
جمع واژۀ صومعه، کوه یا مکان مرتفعی که راهب یا عابد جهت عبادت در آن جا به سر می برد، عبادتگاه راهب در بالای کوه، خانقاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوامع
تصویر لوامع
جمع واژۀ لامعه، درخشان، درخشنده، تابان
فرهنگ فارسی عمید
(خَ مِ)
جمع واژۀ خامشه. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خامشه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ مِ)
ج لامعه و لامع. اثرهای روشن و پرتوهای درخشان. (غیاث). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در اصطلاح صوفیه عبارت است از انوار ساطعه که لامع میشود به اهل رایات ازارباب نفوس ظاهره پس منعکس میشود از خیال به حس مشترک و مشاهده کرده میشود به حواس ظاهره. کذا فی لطائف اللغات. جرجانی آرد: انوار ساطعه تلمع لاهل البدایات من ارباب النفوس الضعیفه الظاهره فتنعکس من الخیال الی الحس المشترک فیصیر مشاهده بالحواس الظاهره فتری ان لهم انوارا کانوار الشهب و القمر و الشمس فیضی ماحولهم فهی اما عن غلبه انوار القهر و الوعید علی النفس فیضرب الی الحمره و اما عن غلبه انوار اللطف و الوعد فیضرب الی الخضره و النصوع. (تعریفات). ما ثبت من انوار التجلی و قتین و قریباً من ذلک. (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ)
قبیله ای است از بطون هواره از بربر. (صبح الاعشی ج 1 ص 364)
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ)
جمع واژۀ صومعه. عبادتخانه های ترسایان. (غیاث اللغات) : و لولا دفع اﷲ الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع. (قرآن 40/22). چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین تابان. (سندبادنامه ص 120).
خرقه پوشان صوامع را دوتائی چاک شد
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتائی زدم.
سعدی.
چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت
بقدر مرتبه هر یک زجا بلند شوند.
؟
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ)
جمع واژۀ قامعه. هرچه که انسان را از خواهشهای طبع و نفس و هوی ̍ برکند و بازدارد و آن عبارت از امتدادات اسمائی و تأییدات الهی است برای اهل عنایت در سیر الی اﷲ. (از تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
جمع واژۀ خادع: ابوعلی را پیش تخت خواند و اسرار فضاء لوح خاطر او به انواع خوادع امانی بنگاشت. (ترجمه تاریخ یمینی). اما جایی که بأس حسام... روی نمود بخوادع کلام و روادع ملام... التفاتی نرود. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ)
جمع واژۀ خاشع. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ)
جمع واژۀ خاضع. رجوع به خاضع شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ)
جمع واژۀ خامسه. (یادداشت بخط مؤلف) : و علامات درج و دقایق و ثوانی و ثوالث و روابع و خوامس و هبوط بنوشت. (سندبادنامه ص 64).
- ابل خوامس، شتران که نوبت آب آنها روز چهارم بعد سه روز باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ مِ)
جمع واژۀ خامل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خامل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوامع
تصویر لوامع
اثرهای روشن و پرتوهای درخشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
جمع صومعه، عبادتگاه های ترسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوامش
تصویر خوامش
جمع خامشه، آبراهه های خرد جویک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوامع
تصویر جوامع
جمع جامع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواع
تصویر خواع
هاژویی کاتورگی (تحیر)، خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوامع
تصویر لوامع
((لَ مِ))
جمع لامعه، لامع، درخشنده ها، رخشان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صوامع
تصویر صوامع
((صَ مِ))
جمع صومعه، دیرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوامع
تصویر جوامع
((جَ مِ))
جمع جامعه و جامع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوامع
تصویر جوامع
هم بودها
فرهنگ واژه فارسی سره