معروف، مشهور، برای مثال ز شیران توران خنیده تویی / جهان جوی و هم رزم دیده تویی (فردوسی۴ - ۴۰۸)، از این آشناروی تو داستان / خنیده نیامد بر راستان (نظامی۵ - ۷۶۲)
معروف، مشهور، برای مِثال ز شیران توران خنیده تویی / جهان جوی و هم رزم دیده تویی (فردوسی۴ - ۴۰۸)، از این آشناروی تو داستان / خنیده نیامد بر راستان (نظامی۵ - ۷۶۲)
پیچیدن صدا در کوه یا حمام یا گنبد و مانند آن، برای مثال همه دشت از آواز او می خنید / همی رفت تا شهر پیران رسید (فردوسی - ۳/۳۶۹)، بلندآوازه شدن، شهرت پیدا کردن
پیچیدن صدا در کوه یا حمام یا گنبد و مانند آن، برای مِثال همه دشت از آواز او می خنید / همی رفت تا شهر پیران رسید (فردوسی - ۳/۳۶۹)، بلندآوازه شدن، شهرت پیدا کردن
بوتۀ جو، گندم و مانند آنکه هنوز خوشه نبسته باشد، برای مثال هرکه مزروع خود بخورد به خوید / وقت خرمنش خوشه باید چید (سعدی - ۵۲)، وآن قطرۀ باران که برافتد به سر خوید / چو قطرۀ سیماب است افتاده به زنگار (منوچهری - ۴۳)
بوتۀ جو، گندم و مانند آنکه هنوز خوشه نبسته باشد، برای مِثال هرکه مزروع خود بخورد به خوید / وقت خرمنش خوشه باید چید (سعدی - ۵۲)، وآن قطرۀ باران که برافتد به سر خوید / چو قطرۀ سیماب است افتاده به زنگار (منوچهری - ۴۳)
پیچیدن آواز را گویند در کوه و حمام و گنبد وامثال آن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : همه دشت از آوازشان می خنید همی رفت تا شهر پیران رسید. فردوسی. ، شهرت یافتن. بلندآوازه شدن. مشهور شدن. عام شدن. بگوش همه کس رسیدن. (یادداشت بخط مؤلف) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). چیزی سخت مشهور و آشکارا شدن. (از لغت نامۀ اسدی)
پیچیدن آواز را گویند در کوه و حمام و گنبد وامثال آن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : همه دشت از آوازشان می خنید همی رفت تا شهر پیران رسید. فردوسی. ، شهرت یافتن. بلندآوازه شدن. مشهور شدن. عام شدن. بگوش همه کس رسیدن. (یادداشت بخط مؤلف) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). چیزی سخت مشهور و آشکارا شدن. (از لغت نامۀ اسدی)
مقابل فروش. شری. شراء. ابتیاع. عمل خریدن. بیع. (یادداشت بخط مؤلف) : پر از خورد و داد و خرید و فروخت تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت. فردوسی. - ارزان خرید، به قیمت پائین تر از نرخ چیزی را خریدن. - بازخرید، جنس فروخته شده که دوباره بخرند. - ، امروزه اصطلاحی است درباره کسانی که سابقۀ خدمت خود را در یکی از مؤسسات می فروشند. - پیش خرید، خرید جنسی قبل از وقت عرضۀ آن. - خرید و فروخت، بیع و شراء: ز داد و دهش وز خرید و فروخت تو گفتی همه شارسان برفروخت. فردوسی. - خرید و فروش، بیع و شراء. خرید و فروخت. - درم خرید، شیئی که در بهایش درم رفته است. زرخرید. - زرخرید، چیزی را که با زر خریده باشند. کنایه از مطیع و منقاد است چه بنده و عبد را با زر می خریدند. و این زرخریدان بایستی منقاد و مطیع اربابان خود باشند از اینجاست که در وقت مبالغت در مطیع بودن، کسی به دیگری می گویند: ’زرخریدت هستم’ یعنی در نهایت اطاعت تو هستم و هیچگونه رأیی و اراده ای از خود ندارم: هوسهای این نقرۀ زرخرید بسا کیسه کز نقره و زر درید. نظامی (اقبالنامه ص 266). - ، غلام و کنیز - گران خرید، قیمت جنسی که بیش از قیمت بازار خریده شده باشد
مقابل فروش. شری. شراء. ابتیاع. عمل خریدن. بیع. (یادداشت بخط مؤلف) : پر از خورد و داد و خرید و فروخت تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت. فردوسی. - ارزان خرید، به قیمت پائین تر از نرخ چیزی را خریدن. - بازخرید، جنس فروخته شده که دوباره بخرند. - ، امروزه اصطلاحی است درباره کسانی که سابقۀ خدمت خود را در یکی از مؤسسات می فروشند. - پیش خرید، خرید جنسی قبل از وقت عرضۀ آن. - خرید و فروخت، بیع و شراء: ز داد و دهش وز خرید و فروخت تو گفتی همه شارسان برفروخت. فردوسی. - خرید و فروش، بیع و شراء. خرید و فروخت. - درم خرید، شیئی که در بهایش درم رفته است. زرخرید. - زرخرید، چیزی را که با زر خریده باشند. کنایه از مطیع و منقاد است چه بنده و عبد را با زر می خریدند. و این زرخریدان بایستی منقاد و مطیع اربابان خود باشند از اینجاست که در وقت مبالغت در مطیع بودن، کسی به دیگری می گویند: ’زرخریدت هستم’ یعنی در نهایت اطاعت تو هستم و هیچگونه رأیی و اراده ای از خود ندارم: هوسهای این نقرۀ زرخرید بسا کیسه کز نقره و زر درید. نظامی (اقبالنامه ص 266). - ، غلام و کنیز - گران خرید، قیمت جنسی که بیش از قیمت بازار خریده شده باشد