جدول جو
جدول جو

معنی خنید - جستجوی لغت در جدول جو

خنید
(خِ)
امتصاص. مک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خنید
(خَ)
شهرت. اشتهار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). آوازه، صدائی که از طاس برآید. (برهان قاطع). رجوع به خنیدن شود
لغت نامه دهخدا
خنید
پسند، قبول، تحسین
تصویری از خنید
تصویر خنید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنید
تصویر جنید
(پسرانه)
نام عارفی معروف در قرن سوم هجری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خنیده
تصویر خنیده
معروف، مشهور، برای مثال ز شیران توران خنیده تویی / جهان جوی و هم رزم دیده تویی (فردوسی۴ - ۴۰۸)، از این آشناروی تو داستان / خنیده نیامد بر راستان (نظامی۵ - ۷۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنید
تصویر عنید
ستیزه کننده، ناسازگار، مخالف حق، آنکه آگاهانه از حق برمی گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
سرود، آواز، نغمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنیدن
تصویر خنیدن
پیچیدن صدا در کوه یا حمام یا گنبد و مانند آن، برای مثال همه دشت از آواز او می خنید / همی رفت تا شهر پیران رسید (فردوسی - ۳/۳۶۹)، بلندآوازه شدن، شهرت پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرید
تصویر خرید
خریدن
خرید و فروش: خریدن و فروختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوید
تصویر خوید
بوتۀ جو، گندم و مانند آنکه هنوز خوشه نبسته باشد، برای مثال هرکه مزروع خود بخورد به خوید / وقت خرمنش خوشه باید چید (سعدی - ۵۲)، وآن قطرۀ باران که برافتد به سر خوید / چو قطرۀ سیماب است افتاده به زنگار (منوچهری - ۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ)
پسندیده. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) ، نامور. نامدار. معروف. مشهور در نزد همه کس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ کَ دَ)
مکیدن. (ناظم الاطباء) :
گه از باغ تو لاله می چنیدم
گه از بوی تو شکّرمی خنیدم.
شرف الدین شفروه (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ گُسَسْ تَ)
پیچیدن آواز را گویند در کوه و حمام و گنبد وامثال آن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
همه دشت از آوازشان می خنید
همی رفت تا شهر پیران رسید.
فردوسی.
، شهرت یافتن. بلندآوازه شدن. مشهور شدن. عام شدن. بگوش همه کس رسیدن. (یادداشت بخط مؤلف) (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). چیزی سخت مشهور و آشکارا شدن. (از لغت نامۀ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ / کِ دَ)
مقابل فروش. شری. شراء. ابتیاع. عمل خریدن. بیع. (یادداشت بخط مؤلف) :
پر از خورد و داد و خرید و فروخت
تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت.
فردوسی.
- ارزان خرید، به قیمت پائین تر از نرخ چیزی را خریدن.
- بازخرید، جنس فروخته شده که دوباره بخرند.
- ، امروزه اصطلاحی است درباره کسانی که سابقۀ خدمت خود را در یکی از مؤسسات می فروشند.
- پیش خرید، خرید جنسی قبل از وقت عرضۀ آن.
- خرید و فروخت، بیع و شراء:
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
تو گفتی همه شارسان برفروخت.
فردوسی.
- خرید و فروش، بیع و شراء. خرید و فروخت.
- درم خرید، شیئی که در بهایش درم رفته است. زرخرید.
- زرخرید، چیزی را که با زر خریده باشند. کنایه از مطیع و منقاد است چه بنده و عبد را با زر می خریدند. و این زرخریدان بایستی منقاد و مطیع اربابان خود باشند از اینجاست که در وقت مبالغت در مطیع بودن، کسی به دیگری می گویند: ’زرخریدت هستم’ یعنی در نهایت اطاعت تو هستم و هیچگونه رأیی و اراده ای از خود ندارم:
هوسهای این نقرۀ زرخرید
بسا کیسه کز نقره و زر درید.
نظامی (اقبالنامه ص 266).
- ، غلام و کنیز
- گران خرید، قیمت جنسی که بیش از قیمت بازار خریده شده باشد
لغت نامه دهخدا
(خِ دَ / دِ)
مکیده
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنیس
تصویر خنیس
اوجی (گویش مازندرانی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنید
تصویر شنید
شنیدن: گفت و شنید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنید
تصویر عنید
جنگ کننده، مخالف، حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنید
تصویر سنید
پسر خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوید
تصویر خوید
گیاه تازه، جو نارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
سرود نغمه آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیف
تصویر خنیف
جامه بزرکی برکی، بزرک پست، شادی فراوان، شتر پر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنین
تصویر خنین
گریه در بینی، خنده در بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرید
تصویر خرید
ابتیاع، عمل خریدن، بیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیدن
تصویر خنیدن
پیچیدن آواز در کوه و حمام و گنبد را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیده
تصویر خنیده
پسندیده، نامدار، معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیدن
تصویر خنیدن
((خَ دَ))
پیچیدن آواز، شهرت پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیده
تصویر خنیده
((خَ دِ یا دَ))
سروده، خوانده شده، دانای در کار سرود، موسیقی دان، صدا و آوازی که در میان دو کوه و گنبد و مانند آن پیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیده
تصویر خنیده
معروف، شهرت یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
((خُ))
سرود، نغمه، آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوید
تصویر خوید
بر وزن بید، گیاه نورسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنید
تصویر عنید
((عَ))
ستیزکننده، ناسازگار، رو کننده حق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیده
تصویر خنیده
((خُ دِ یا دَ))
پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
موسیقی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منید
تصویر منید
توجه
فرهنگ واژه فارسی سره