جدول جو
جدول جو

معنی خنگا - جستجوی لغت در جدول جو

خنگا
(خِ)
قوی هیکل. پهلوان. زورآور، روستائی پهلوان و دهقان زوردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خنکا
تصویر خنکا
سرمای ملایم و مطبوع، خنکی، خوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ینگا
تصویر ینگا
نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
سرود، آواز، نغمه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ گَ)
جوشن را گویند. و آن سلاحی است برای حفظ بدن که در روز جنگ پوشند. (انجمن آرای ناصری) :
به پیش خدنگش چه سندان چه سوسن
بپای خلنگش چه اعلی چه اسفل
تو گویی که شیداست بر چرخ پویان
چو بر خنگ جوشنده پوشیده خنگل.
؟ (از انجمن آرای ناصری).
، قسمی شتر است. (یادداشت بخطمؤلف) :
هزار اشتر بختی و خنگلی
دو صد اسب تاتاری و چرغلی.
اسدی.
آن تجمل ز وی جمل نکشد
خنگل و بیسراک و الوانه.
سوزنی.
گر بدان کز طبع من زاید بوی راضی رسد
کاروان بر کاروان و خنگلی بر خنگلی
حاصل آن دان گر پسند آید ترا اشعار من
یکدم از گفتن بیاسایم بود بیحاصلی.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 485)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ینگی. نو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ / یَ)
مشاطه. (آنندراج). ینگۀ عروس. زنی که دست عروس به دست داماد دهد. زنی که همراه عروس از خانه پدر به خانه شوی رود. (یادداشت مؤلف) :
آن شب گردک نه ینگا دست او
خوش امانت داد اندر دست شو.
مولوی.
و رجوع به ینگه شود، زن برادر و زن عم. (آنندراج) ، کدبانو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کفش، چرم بز سرخ (؟) ، چرم نرم، گل سرخ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
نام یکی از دهستانهای شهرستان تنکابن، محدود از شمال به دریای خزر، از خاور به دهستان قشلاق از بخش چالوس شهرستان نوشهر، از باختر به دهستان نشتاو از جنوب به اولین رشته کوه جنگلی بین کلاردشت و لنگا. هوای دهستان مانند سایر نقاط گیلان و مازندران مرطوب و معتدل و قسمت عمده اراضی دشت آن بایر و جنگلی و قرای آن محصور به جنگل انبوه می باشد. آب قرای دهستان از رود خانه کاظم رود، پلنگ آب رود و چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده دهستان برنج، مختصر مرکبات و چای است. از 42 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4700 نفر میباشد. راه شوسۀ کناره از شمال دهستان و کنار دریا میگذرد و کار خانه چای سازی در کلارآباد دایر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
سر کج. کجی در پارچه
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
سم شکافتۀ آهو و گاو و امثال آن. (آنندراج از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
یا جزایر آمی. از مجمع الجزایر پلی نزی و مرکز آن نوکوآلوفا می باشد که 63900 تن سکنه دارد و تحت الحمایۀ دولت انگلستان است
لغت نامه دهخدا
(خُ/ خِ)
مبارک. میمون. خجسته. خنستان. فرخنده. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنشان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خندان. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ نُ)
خوشا. (برهان قاطع). چقدر خوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
رستنی باشد که آن را کشوت گویند و آن مانند عشقه بر خاری که ترنجبین بر آن می نشیند پیچیده شود و بعربی قفر خوانند بضم ’قاف’. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
غباوت. نافهمی. کندذهنی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
سرود و ساز و نغمه باشد چه خنیاگر خواننده و سازنده و سرودگوی را گویند و به این معنی بتقدیم ’یای’ حطی بر ’نون’ هم آمده است. (برهان قاطع). سرود. ساز. نغمه. آهنگ. ترانه. (ناظم الاطباء). موسیقی. (یادداشت بخط مؤلف). رامش بود اعنی سرود و بدین سبب سرودگوی را خنیاگر گویند. (صحاح الفرس) :
ز رامش جهان بانگ خنیا گرفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(خِ)
سوراخ که نشانۀ تیر باشد. (برهان قاطع). سوراخهای خرد. این کلمه در اردبیل هنوز متداول است. (یادداشت بخط مؤلف). تکوک. فرجه. سوراخ. (از آنندراج) :
چون دیلمان زره پوش شاه و ترکانش
به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنگال
درست گویی شیران آهنین چرمند
همی جهانند از پنجه آهنین چنگال.
عسجدی.
، قطعه های خرد. (یادداشت بخط مؤلف) :
حسین آقا می الدرو پدلر
خنگال خنگال دو قریوپدلر.
(یادداشت از مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خنگل
تصویر خنگل
سلاحی که روز جنگ پوشند جوشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگال
تصویر خنگال
سوراخی که نشانه تیر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنگی
تصویر خنگی
نا فهمی، کند ذهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
سرود نغمه آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگا
تصویر لنگا
چرم نرم، کفش. کجی و انحنا در پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنا
تصویر خنا
آفات زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
((خُ))
سرود، نغمه، آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگا
تصویر لنگا
((لَ))
چرم نرم، کفش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنگا
تصویر لنگا
((لِ))
کجی و انحنا در پارچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنگال
تصویر خنگال
((خِ.))
سوراخی که نشانه تیر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنیا
تصویر خنیا
موسیقی
فرهنگ واژه فارسی سره
آواز، ترانه، نغمه، سرود، موسیقی
متضاد: نوحه، مرثیه، سوگ سرود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حبذا، خوشا، نیکا
متضاد: بدا، وای، خنکی، خوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرنهر، محل بستن نهر جهت هدایت آب آن به شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
گرمای زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق شرق تنکابن در زمان باستان که عباس آباد اکنون مرکز
فرهنگ گویش مازندرانی