جدول جو
جدول جو

معنی خنشفیر - جستجوی لغت در جدول جو

خنشفیر
(خَ شَ)
سختی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عارضۀ ایجاد شدن غده های سخت در گردن و زیر گلو که گاهی تبدیل به زخم و جراحت می گردد و از آن ها چرک می آید، سل غدد لنفاوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنجیر
تصویر خنجیر
بوی تندی که از سوختن استخوان، پشم، چرم و مانند آن بلند می شود، برای مثال بگذرد سالیان که برناید / روزی از مطبخش همی خنجیر (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خنزیر
تصویر خنزیر
خوک، کاس
فرهنگ فارسی عمید
(خَ شَ)
شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کم و قلیل شدن مال و رفتن آن. (از اقرب الموارد) ، نزدیک فروشدن گردیدن آفتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به غروب نزدیک شدن خورشید. (از اقرب الموارد) ، اطلاع یافتن مرد بر کاری و آگاه شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اشراف مرد بر امری. (از اقرب الموارد) ، گاییدن زن را بر کنارۀ فرج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خوک. خوک نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خنازیر: انما حرم علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیراﷲ فمن اضطرّ غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان اﷲ غفور رحیم. (قرآن 173/2). قل لااجد فیما اوحی الی محرماً علی طاعم یطعمه الا ان یکون میتهً او دماً مسفوحاً او لحم خنزیر فانه رجس او فسقاً اهل لغیراﷲ به فمن اضطرّغیر باغ و لا عاد فان ربک غفور رحیم. (قرآن 145/6). رجوع به ذیل لحم خنزیر در تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
لئیم. فرومایه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
عجوز کلانسال که پلکها و گوشت روی او فروهشته باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
هر چیز تند و تیز. (ناظم الاطباء) ، بوی گنده و تیزی که از سوختن استخوان و چرم و پشم و پنبۀ چرب شده و فتیلۀ خاموش گشته و جز آن برآید. (از ناظم الاطباء) :
سالها بگذرد که برناید
روزی از مطبخش همی خنجیر.
خسروانی.
میان معرکه از کشتگان نخیزد رود
ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.
خسروانی.
ز بیم خنجر تو استخوان سوخت
بر ایشان و از ایشان خاست خنجیر.
لامعی.
ز باد گرزش گردون همه پر از آشوب
ز تف تیغش هامون همه پر از خنجیر.
ظهیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ فی ی)
منسوب به خندف است که بمعنی خرامیدن باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
گنده پیر و این معرب آن است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). معرب گنده پیر. (المعرب جوالیقی ص 272). عجوز. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
ابوالحسن احمد. یکی از عالمان همزمان ابن الندیم است. ابن الندیم گوید: او دوست من بوده و بارها بمن فهماند که او را صناعت اکسیر درست شده است، لکن من آثار این دعوی را در او ندیدم، چه او همیشه فقیر و بدبخت بوده و او راست: ’کتاب شرح نکت الرموز’ و ’کتاب الشمس’ و ’کتاب القمر’ و ’کتاب مسعف الفقراء’ و ’کتاب الاعمال علی رأس الکور’. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دُ)
نیک پراکنده کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از آنندراج). گستردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فسون کردن و نشره نبشتن. (از منتهی الارب). فسون کردن و افسون نوشتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: نشر علیه الرقیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
نوعی بزرگ از اردک. (ناظم الاطباء). خشنسار. خشین سار. خشیشار. خشتنسار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خنزیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، آماس غده ای شکل که در گلو پدیدار گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). دژپه. (از ناظم الاطباء). خوکک. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). نام مرضی است از نوع سل که در گردن ظاهر شود، اورام صغار سخت برنگ تن که برگردن و غیر آن پدید آید، اشیاء غددی در بغل و کشالۀران و زیر گلو. (یادداشت بخط مؤلف) : آماسی است که از گوشت جدا باشد و از پوست جدا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : باب ششم: اندر آماسها که آن را بتازی خنازیر گویند این علت را بپارسی خوک گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کشاف اصطلاحات فنون شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سختیها، قماش خانه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
هلاکی، غدر. ناکسی، مردمان ضعیف، کمیزهای بز نر کوهی بر گیاه و درخت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خنافس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ)
خمجریر و آن آب شوری است که بتلخی نرسیده باشد و آن را ستور خورد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوشفکر
تصویر خوشفکر
هومن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنافیر
تصویر جنافیر
جمع جنفور، کهنه گورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنطیر
تصویر خنطیر
پیر زال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنزیر
تصویر خنزیر
خوک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجیر
تصویر خنجیر
هر چیز تند و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشفیر
تصویر تشفیر
کاهش دارایی از دست رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنشیر
تصویر تنشیر
پراکندن پخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفیر
تصویر تنفیر
به چیرگی کسی حکم کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنازیر
تصویر خنازیر
خوک، و بمعنی غده هائی که زیر گلو پیدا می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناثیر
تصویر خناثیر
سختیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنزیر
تصویر خنزیر
((خِ))
خوک، جمع خنازیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنازیر
تصویر خنازیر
((خَ))
جمع خنزیر، خوک ها، غده های سختی که در زیر گلو و گردن به وجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خنجیر
تصویر خنجیر
بوی تیزی که از سوختن استخوان، چرم، پشم و پنبه چرب چراغ خاموش گشته و مانند آن برآید، هر چیز تند و تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنشگیر
تصویر کنشگیر
مفعول
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی بیماری، خناق
فرهنگ گویش مازندرانی