خوک. خوک نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خنازیر: انما حرم علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیراﷲ فمن اضطرّ غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان اﷲ غفور رحیم. (قرآن 173/2). قل لااجد فیما اوحی الی محرماً علی طاعم یطعمه الا ان یکون میتهً او دماً مسفوحاً او لحم خنزیر فانه رجس او فسقاً اهل لغیراﷲ به فمن اضطرّغیر باغ و لا عاد فان ربک غفور رحیم. (قرآن 145/6). رجوع به ذیل لحم خنزیر در تحفۀ حکیم مؤمن شود
خوک. خوک نر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خنازیر: انما حرم علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیراﷲ فمن اضطرَّ غیر باغ و لا عاد فلا اثم علیه ان اﷲ غفور رحیم. (قرآن 173/2). قل لااجد فیما اوحی الی محرماً علی طاعم یطعمه الا ان یکون میتهً او دماً مسفوحاً او لحم خنزیر فانه رجس او فسقاً اهل لغیراﷲ به فمن اضطرَّغیر باغ و لا عاد فان ربک غفور رحیم. (قرآن 145/6). رجوع به ذیل لحم خنزیر در تحفۀ حکیم مؤمن شود
بوی تندی که از سوختن استخوان، پشم، چرم و مانند آن بلند می شود، برای مثال بگذرد سالیان که برناید / روزی از مطبخش همی خنجیر (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۶)
بوی تندی که از سوختن استخوان، پشم، چرم و مانندِ آن بلند می شود، برای مِثال بگذرد سالیان که برناید / روزی از مطبخش همی خنجیر (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۶)
هر چیز تند و تیز. (ناظم الاطباء) ، بوی گنده و تیزی که از سوختن استخوان و چرم و پشم و پنبۀ چرب شده و فتیلۀ خاموش گشته و جز آن برآید. (از ناظم الاطباء) : سالها بگذرد که برناید روزی از مطبخش همی خنجیر. خسروانی. میان معرکه از کشتگان نخیزد رود ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر. خسروانی. ز بیم خنجر تو استخوان سوخت بر ایشان و از ایشان خاست خنجیر. لامعی. ز باد گرزش گردون همه پر از آشوب ز تف تیغش هامون همه پر از خنجیر. ظهیر (از آنندراج)
هر چیز تند و تیز. (ناظم الاطباء) ، بوی گنده و تیزی که از سوختن استخوان و چرم و پشم و پنبۀ چرب شده و فتیلۀ خاموش گشته و جز آن برآید. (از ناظم الاطباء) : سالها بگذرد که برناید روزی از مطبخش همی خنجیر. خسروانی. میان معرکه از کشتگان نخیزد رود ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر. خسروانی. ز بیم خنجر تو استخوان سوخت بر ایشان و از ایشان خاست خنجیر. لامعی. ز باد گرزش گردون همه پر از آشوب ز تف تیغش هامون همه پر از خنجیر. ظهیر (از آنندراج)
جمع واژۀ خنزیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، آماس غده ای شکل که در گلو پدیدار گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). دژپه. (از ناظم الاطباء). خوکک. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). نام مرضی است از نوع سل که در گردن ظاهر شود، اورام صغار سخت برنگ تن که برگردن و غیر آن پدید آید، اشیاء غددی در بغل و کشالۀران و زیر گلو. (یادداشت بخط مؤلف) : آماسی است که از گوشت جدا باشد و از پوست جدا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : باب ششم: اندر آماسها که آن را بتازی خنازیر گویند این علت را بپارسی خوک گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کشاف اصطلاحات فنون شود
جَمعِ واژۀ خنزیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، آماس غده ای شکل که در گلو پدیدار گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). دژپه. (از ناظم الاطباء). خوکک. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). نام مرضی است از نوع سل که در گردن ظاهر شود، اورام صغار سخت برنگ تن که برگردن و غیر آن پدید آید، اشیاء غددی در بغل و کشالۀران و زیر گلو. (یادداشت بخط مؤلف) : آماسی است که از گوشت جدا باشد و از پوست جدا نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : باب ششم: اندر آماسها که آن را بتازی خنازیر گویند این علت را بپارسی خوک گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به کشاف اصطلاحات فنون شود
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. با 144 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه در تابستان اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ سمیرات اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. با 144 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه در تابستان اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ سمیرات اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)