جدول جو
جدول جو

معنی خندلیس - جستجوی لغت در جدول جو

خندلیس
(خَ دَ)
شتر مادۀ فربه سست گوشت. خندلس. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (نشوءاللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عندلیب
تصویر عندلیب
(پسرانه)
بلبل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادلیس
تصویر بادلیس
(پسرانه)
کنایهاز همیشه مست، نام شهری درکردستان (نگارش کردی: بادهلس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عندلیب
تصویر عندلیب
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ سحر، هزاردستان، بوبرد، زندباف، بوبردک، شباهنگ، زندواف، صبح خوٰان، فتّال، مرغ چمن، هزارآوا، هزار، زندلاف، مرغ خوش خوٰان، زندوان، شب خوٰان، هزاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خندمین
تصویر خندمین
خنده دار، خنده آور، برای مثال خندمین تر از تو هیچ افسانه نیست / بر لب گور خراب خویش ایست (مولوی - ۹۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دِ)
دهی از دهستان سردرود است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 461 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
ابوالحسن احمد. یکی از عالمان همزمان ابن الندیم است. ابن الندیم گوید: او دوست من بوده و بارها بمن فهماند که او را صناعت اکسیر درست شده است، لکن من آثار این دعوی را در او ندیدم، چه او همیشه فقیر و بدبخت بوده و او راست: ’کتاب شرح نکت الرموز’ و ’کتاب الشمس’ و ’کتاب القمر’ و ’کتاب مسعف الفقراء’ و ’کتاب الاعمال علی رأس الکور’. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ گِ)
در تداول (عامه) بجای انگلیسی استعمال شود. (از فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مارماهی. (منتهی الارب) (تذکرۀ داود ضریر انطاکی) (ناظم الاطباء) (از المعرب جوالیقی ص 338). انقلیس. جری. جریث. حنکلیس. جنکلیز. (یادداشت مؤلف) ، محسوب. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
هزاردستان که به آوازهای رنگارنگ بانگ کند. و آن را عندبیل نیز گویند. ج، عنادل، زیرااسماء عربی که بیش از چهار حرف داشته باشند در حالت جمع به چهارحرفی تبدیل شوند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلبل. (غیاث اللغات). هزار. هزارآوا. کعیت:
جرس دستان گوناگون همی زد
بسان عندلیبی از عنادل.
منوچهری.
خنیاگرانت فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور در کنار.
منوچهری.
برگل تر عندلیب گنج فریدون زده ست
لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده ست.
منوچهری.
عندلیب هنر به بانگ آمد. (تاریخ بیهقی ص 387).
چو گور دشت بسی رفته ای نشیب و فراز
چو عندلیب بسی گفته ای سرودو غزل.
ناصرخسرو.
تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب
بر شادی از نوای جهان در نوا شده ست.
ناصرخسرو.
تنم ز بار بلا زآن همیشه ترسان است
که گاه گاهی چون عندلیب بسراید.
مسعودسعد.
به باغ لهو تو رامش چو ارغوان خندید
ز شاخ مدح تو دولت چو عندلیب سرود.
مسعودسعد.
طوطیانه گفت نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا.
مسعودسعد.
چمن شده ست چو محراب و عندلیب همی
زبور خواندداودوار در محراب.
معزی.
من که خاقانیم به باغ جهان
عندلیبم ولیک نوحه گرم.
خاقانی.
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
عندلیبم، به گلستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
مرگ شود بوالعجب، تیغ شود گندنا
کوس شود عندلیب، خاک شود لاله زار.
خاقانی.
بیکار بود که در بهاران
گویند به عندلیب مخروش.
سعدی.
نه عجب گر فرورود نفسش
عندلیبی غراب هم قفسش.
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 179).
خوشا و خرما وقت حبیبان
ببوی صبح و بانگ عندلیبان.
سعدی.
سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید
عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را.
نظیری (از امثال و حکم دهخدا).
تأثیر عشق بین که پس ازمرگ عندلیب
اوراق گل بریزد و بر وی کفن شود.
؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- عندلیب نوا، دارندۀ نوای عندلیب. دارای نوایی چون نوای عندلیب:
بوبکر عندلیب نوا را بخوان
گو قوم خویش را چو بیایی بیار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
نوعی از گنجشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
ذرت. ذرت مکه، گندم مکه. (ناظم الاطباء). خالاون. حنطۀ رومی. سلت. (یادداشت بخط مؤلف) : جان گوید گندم رومی بود و در لغت عرب سلت را خندروس گویند و معنی آن درپارسی جو گندم بود، یعنی جوی که به گندم مشابهت دارد و جان گوید آن نوعی است از گندم که لون او سیاه بود و آرد او بقوت بود بمثابه......بحنطه مشابهت داردو غذای او نیک بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). تخمی است شبیه بگندم که آن را گندم رومی خوانند و شعیر رومی هم می گویند. (برهان قاطع). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود، ترخنه شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ)
سر نرۀ بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ)
سر نرۀ بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
ورقۀ نازک مس صیقلی که از دور درخشندگی طلا دارد. هرچه درخشندگی مصنوعی داشته اعم از مس و سرب با یک صفحۀ نازک - صاف که بدرخشد از دورمانند طلا. (از دزی ج 1 ص 693). رجوع به سندل شود
لغت نامه دهخدا
اسرنج. (فهرست مخزن الادویه) سندوقس. رجوع به اسرنج شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ لَ)
تثنیۀ صندل. مقصود صندل سرخ و سپید است
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خنافس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ثِ)
گیاهی است و آن بر دو قسم است، قسمی از آن دارای برگهای شبیه ببرگ عدس و شاخه هایی راست بطول یک وجب و ریشه کوچک و نازک است و از زمینهای شوره ناک میروید قسمی دیگر از آن دارای شاخ و برگ شبیه بشاخ و برگ گیاه موسوم به کمافیطوس و ریشه آن شبیه بریشه بقلۀ دشتی است. (از ابن بیطار) (از لکلرک). زهره. آبنوس کیانی. (واژه نامۀ گیاهی) ، گلابی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اجاص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ / دَ لُ)
منسوب به اندلس. رجوع به اندلس شود.
لغت نامه دهخدا
نام ایالتی است از ایالات دکن بهندوستان، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ لِ)
ناقۀ بسیارگوشت فروهشته. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خندلیس شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
می کهنه. شراب کهنه. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خنادر، گندم کهنه. (منتهی الارب). منه: حنطه خندریس
لغت نامه دهخدا
(مِ دِ یِ)
شیمی دان مشهور روس (1834-1907 میلادی) و مصنف جدول تناوبی عناصر شیمیائی است که به نام خود او مشهور است. (از لاروس). رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص 202 و جدول دوره ای آخر همین کتاب و مندلویم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خندریس
تصویر خندریس
می کهنه، گندم مانده شراب کهنه پاده کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عندلیب
تصویر عندلیب
هزار دستان که باوازهای رنگارنگ بانگ کند، بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندروس
تصویر خندروس
یونانی تازی گشته گندم رومی جو رومی (از گیاهان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنکلیس
تصویر حنکلیس
یونانی تازی گشته مار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقلیس
تصویر انقلیس
یونانی تازی گشته مار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
بجای (انگلیسی) (منسوب به انگلیس و انگلستان) استعمال شود، جمع انگلیسها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندلسی
تصویر اندلسی
دانه تلخ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انثلیس
تصویر انثلیس
شیز کیانی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عندلیب
تصویر عندلیب
((عَ نْ دَ))
بلبل، جمع عنادل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خندریس
تصویر خندریس
((خَ دَ))
شراب کهنه
فرهنگ فارسی معین