ابوالحسن احمد. یکی از عالمان همزمان ابن الندیم است. ابن الندیم گوید: او دوست من بوده و بارها بمن فهماند که او را صناعت اکسیر درست شده است، لکن من آثار این دعوی را در او ندیدم، چه او همیشه فقیر و بدبخت بوده و او راست: ’کتاب شرح نکت الرموز’ و ’کتاب الشمس’ و ’کتاب القمر’ و ’کتاب مسعف الفقراء’ و ’کتاب الاعمال علی رأس الکور’. (از الفهرست ابن الندیم)
ابوالحسن احمد. یکی از عالمان همزمان ابن الندیم است. ابن الندیم گوید: او دوست من بوده و بارها بمن فهماند که او را صناعت اکسیر درست شده است، لکن من آثار این دعوی را در او ندیدم، چه او همیشه فقیر و بدبخت بوده و او راست: ’کتاب شرح نکت الرموز’ و ’کتاب الشمس’ و ’کتاب القمر’ و ’کتاب مسعف الفقراء’ و ’کتاب الاعمال علی رأس الکور’. (از الفهرست ابن الندیم)
هزاردستان که به آوازهای رنگارنگ بانگ کند. و آن را عندبیل نیز گویند. ج، عنادل، زیرااسماء عربی که بیش از چهار حرف داشته باشند در حالت جمع به چهارحرفی تبدیل شوند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلبل. (غیاث اللغات). هزار. هزارآوا. کعیت: جرس دستان گوناگون همی زد بسان عندلیبی از عنادل. منوچهری. خنیاگرانت فاخته و عندلیب را بشکست نای در کف و طنبور در کنار. منوچهری. برگل تر عندلیب گنج فریدون زده ست لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده ست. منوچهری. عندلیب هنر به بانگ آمد. (تاریخ بیهقی ص 387). چو گور دشت بسی رفته ای نشیب و فراز چو عندلیب بسی گفته ای سرودو غزل. ناصرخسرو. تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب بر شادی از نوای جهان در نوا شده ست. ناصرخسرو. تنم ز بار بلا زآن همیشه ترسان است که گاه گاهی چون عندلیب بسراید. مسعودسعد. به باغ لهو تو رامش چو ارغوان خندید ز شاخ مدح تو دولت چو عندلیب سرود. مسعودسعد. طوطیانه گفت نتوانند جز آموخته عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا. مسعودسعد. چمن شده ست چو محراب و عندلیب همی زبور خواندداودوار در محراب. معزی. من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرم. خاقانی. چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم، به گلستان شدنم نگذارند. خاقانی. مرگ شود بوالعجب، تیغ شود گندنا کوس شود عندلیب، خاک شود لاله زار. خاقانی. بیکار بود که در بهاران گویند به عندلیب مخروش. سعدی. نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی غراب هم قفسش. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 179). خوشا و خرما وقت حبیبان ببوی صبح و بانگ عندلیبان. سعدی. سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را. نظیری (از امثال و حکم دهخدا). تأثیر عشق بین که پس ازمرگ عندلیب اوراق گل بریزد و بر وی کفن شود. ؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا). - عندلیب نوا، دارندۀ نوای عندلیب. دارای نوایی چون نوای عندلیب: بوبکر عندلیب نوا را بخوان گو قوم خویش را چو بیایی بیار. خاقانی
هزاردستان که به آوازهای رنگارنگ بانگ کند. و آن را عندبیل نیز گویند. ج، عَنادِل، زیرااسماء عربی که بیش از چهار حرف داشته باشند در حالت جمع به چهارحرفی تبدیل شوند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلبل. (غیاث اللغات). هزار. هزارآوا. کُعَیْت: جرس دستان گوناگون همی زد بسان عندلیبی از عنادل. منوچهری. خنیاگرانت فاخته و عندلیب را بشکست نای در کف و طنبور در کنار. منوچهری. برگل تر عندلیب گنج فریدون زده ست لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده ست. منوچهری. عندلیب هنر به بانگ آمد. (تاریخ بیهقی ص 387). چو گور دشت بسی رفته ای نشیب و فراز چو عندلیب بسی گفته ای سرودو غزل. ناصرخسرو. تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب بر شادی از نوای جهان در نوا شده ست. ناصرخسرو. تنم ز بار بلا زآن همیشه ترسان است که گاه گاهی چون عندلیب بسراید. مسعودسعد. به باغ لهو تو رامش چو ارغوان خندید ز شاخ مدح تو دولت چو عندلیب سرود. مسعودسعد. طوطیانه گفت نتوانند جز آموخته عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا. مسعودسعد. چمن شده ست چو محراب و عندلیب همی زبور خواندداودوار در محراب. معزی. من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرم. خاقانی. چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم، به گلستان شدنم نگذارند. خاقانی. مرگ شود بوالعجب، تیغ شود گندنا کوس شود عندلیب، خاک شود لاله زار. خاقانی. بیکار بود که در بهاران گویند به عندلیب مخروش. سعدی. نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی غراب هم قفسش. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 179). خوشا و خرما وقت حبیبان ببوی صبح و بانگ عندلیبان. سعدی. سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را. نظیری (از امثال و حکم دهخدا). تأثیر عشق بین که پس ازمرگ عندلیب اوراق گل بریزد و بر وی کفن شود. ؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا). - عندلیب نوا، دارندۀ نوای عندلیب. دارای نوایی چون نوای عندلیب: بوبکر عندلیب نوا را بخوان گو قوم خویش را چو بیایی بیار. خاقانی
ذرت. ذرت مکه، گندم مکه. (ناظم الاطباء). خالاون. حنطۀ رومی. سلت. (یادداشت بخط مؤلف) : جان گوید گندم رومی بود و در لغت عرب سلت را خندروس گویند و معنی آن درپارسی جو گندم بود، یعنی جوی که به گندم مشابهت دارد و جان گوید آن نوعی است از گندم که لون او سیاه بود و آرد او بقوت بود بمثابه......بحنطه مشابهت داردو غذای او نیک بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). تخمی است شبیه بگندم که آن را گندم رومی خوانند و شعیر رومی هم می گویند. (برهان قاطع). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود، ترخنه شیر. (ناظم الاطباء)
ذرت. ذرت مکه، گندم مکه. (ناظم الاطباء). خالاون. حنطۀ رومی. سلت. (یادداشت بخط مؤلف) : جان گوید گندم رومی بود و در لغت عرب سلت را خندروس گویند و معنی آن درپارسی جو گندم بود، یعنی جوی که به گندم مشابهت دارد و جان گوید آن نوعی است از گندم که لون او سیاه بود و آرد او بقوت بود بمثابه......بحنطه مشابهت داردو غذای او نیک بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). تخمی است شبیه بگندم که آن را گندم رومی خوانند و شعیر رومی هم می گویند. (برهان قاطع). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود، ترخنه شیر. (ناظم الاطباء)
ورقۀ نازک مس صیقلی که از دور درخشندگی طلا دارد. هرچه درخشندگی مصنوعی داشته اعم از مس و سرب با یک صفحۀ نازک - صاف که بدرخشد از دورمانند طلا. (از دزی ج 1 ص 693). رجوع به سندل شود
ورقۀ نازک مس صیقلی که از دور درخشندگی طلا دارد. هرچه درخشندگی مصنوعی داشته اعم از مس و سرب با یک صفحۀ نازک - صاف که بدرخشد از دورمانند طلا. (از دزی ج 1 ص 693). رجوع به سندل شود
گیاهی است و آن بر دو قسم است، قسمی از آن دارای برگهای شبیه ببرگ عدس و شاخه هایی راست بطول یک وجب و ریشه کوچک و نازک است و از زمینهای شوره ناک میروید قسمی دیگر از آن دارای شاخ و برگ شبیه بشاخ و برگ گیاه موسوم به کمافیطوس و ریشه آن شبیه بریشه بقلۀ دشتی است. (از ابن بیطار) (از لکلرک). زهره. آبنوس کیانی. (واژه نامۀ گیاهی) ، گلابی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اجاص شود
گیاهی است و آن بر دو قسم است، قسمی از آن دارای برگهای شبیه ببرگ عدس و شاخه هایی راست بطول یک وجب و ریشه کوچک و نازک است و از زمینهای شوره ناک میروید قسمی دیگر از آن دارای شاخ و برگ شبیه بشاخ و برگ گیاه موسوم به کمافیطوس و ریشه آن شبیه بریشه بقلۀ دشتی است. (از ابن بیطار) (از لکلرک). زهره. آبنوس کیانی. (واژه نامۀ گیاهی) ، گلابی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اجاص شود
شیمی دان مشهور روس (1834-1907 میلادی) و مصنف جدول تناوبی عناصر شیمیائی است که به نام خود او مشهور است. (از لاروس). رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص 202 و جدول دوره ای آخر همین کتاب و مندلویم شود
شیمی دان مشهور روس (1834-1907 میلادی) و مصنف جدول تناوبی عناصر شیمیائی است که به نام خود او مشهور است. (از لاروس). رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص 202 و جدول دوره ای آخر همین کتاب و مندلویم شود