جدول جو
جدول جو

معنی خنبات - جستجوی لغت در جدول جو

خنبات
(خُ نُ / خَ نَ)
غدار. دروغزن. (از منتهی الارب). خنبات.
- ذوخنبات، صاحب غدر و دروغ یا کسی که باری اصلاح می کند و باری افساد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبات
تصویر نبات
(دخترانه)
ماده خوراکی سفت، بلورین، و شیرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نبات
تصویر نبات
نوعی شیرینی بلورین که از شیرۀ شکر درست می کنند
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبت، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبات
تصویر انبات
رویانیدن، روییدن، رستن گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنبات
تصویر سنبات
نمود و هیکل، هر چیزی که ظاهر فریبنده داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خَشَ)
جایی است در پس عبادان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اسم پارسی قند است که آن را فانیذ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی قند مصفا که بعضی اهل هند آن را مصری گوید. (غیاث اللغات). شکر تبدیل شده به بلورمانند که الفاظ دیگرش قند مکرر و فانیذ است. (فرهنگ نظام). مأخوذ از تازی، شکر مصفای بلوری شده که پرویز نیز گویند (ناظم الاطباء). شکر پختۀ رنگ بگشتۀمتبلورشده. (یادداشت مؤلف). شکر طبرزد: و عمال را بفرمود تا نی شکر بکارند به عمل گاه آمل که سال بیست وپنجهزار من... قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی. (تاریخ طبرستان).
سرخ گلی سبزتر از نیشکر
خشک نباتی همه جلاب تر.
نظامی.
تو را رخ چون گل و لب چون نبات است
غلط گفتم لبت آب حیات است.
نظامی.
وقتی به قهر گوی که صد کوزۀ نبات
گه گه چنان به کار نیاید که حنظلی.
سعدی.
بر کوزۀ آب نه دهان را
بردار که کوزۀ نبات است.
سعدی.
این نبات از کدام شهر آرند
تو قلم نیستی که نیشکری.
سعدی.
راست زهری است شکّرین انجام
کج نباتی که تلخ شد زو کام.
اوحدی.
گفتم که لبت گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت گفت زهی حب نبات.
حافظ.
بی تعلق شو که قنادی چو میریزد نبات
قالبی امروز می سازد که فردا بشکند.
؟ (از آنندراج).
- امثال:
خر چه داند بهای قند و نبات ؟
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ)
جمع واژۀ نخبه. رجوع به نخبه شود، جبناء. (المنجد). ترسوها
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
ذنبات ناس، اذناب ناس، مردم کم پایه وحواشی و خدم و سپس روندگان. اتباع ناس. سفلۀ ناس
لغت نامه دهخدا
(سُمْ / سَمْ)
نمودنی باشد، یعنی چیزی که بنظر درآید و نمودی داشته باشد. (برهان) (آنندراج). نمایش و هر چیزی که نمودی داشته باشد و بنظر درآید، افسون. جادو. شعبده. (ناظم الاطباء). ظاهراً ساخته فرقۀ آذرکیوان است
لغت نامه دهخدا
(سِمْ)
مرد بسیار شر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ نَ)
جمع واژۀ عنبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به عنبه شود
لغت نامه دهخدا
(خُمْ)
جنبان. لرزان. (ناظم الاطباء) ، خیزکنان. جهان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
جمع واژۀ خشبه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، مناره های بحری. (یادداشت مؤلف) : الخشبات: اساطین منصوبه فی البحر یوقد فوقها باللیل سراج لیهتدی به اصحاب المراکب. (مفاتیح العلوم خوارزمی)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
نام جایگاهی است در یمامه و متعلق است به بنی عقیل صاحب امیری و کرسی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رستن گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رستن. (مصادر زوزنی). برستن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
جمع واژۀ خربه و خربه. (از منتهی الارب). رجوع به خربه و خربه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
روییدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُمْ)
هو ذوخنبات، او صاحب غدر و دروغ است یا باری اصلاح میکند و باری افساد
لغت نامه دهخدا
(خُ بُ / خَ بَ)
غدر، دروغ، اصلاح کاری در یک بار و فساد آن در بار دیگر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : یقال انه لذوخبنات. در اقرب الموارد آمده است که ’خنبات’ نیز بدین معنی است یعنی انه لذو خنبات بجای انه لذو خبنات مستعمل است
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
جمع واژۀ خربه. رجوع به خربه در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخبات
تصویر نخبات
جمع نخبه، بر گزیدگان جمع نخبه
فرهنگ لغت هوشیار
رویاندن، رستن فروماندن در راه، واپس ماندن از کاروان، بریده شدن رویانیدن، رستن گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبت
تصویر خنبت
تباهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنبان
تصویر خنبان
لرزان، جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاه، هر سبزه و درخت که از زمین بروید، نوعی شیرینی که از شیره شکر درست می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خربات
تصویر خربات
جای خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنابت
تصویر خنابت
بادساری (نخوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبات
تصویر انبات
((اِ))
رویانیدن، رستن گیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبات
تصویر نبات
((نَ))
شکر بلور شده، قند، روییدنی، گیاه، جمع نباتات
فرهنگ فارسی معین
رستنی، گیاه، نامی، نبت، قند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن هر نباتی به وقت خود، چنانکه او را ساق و شاخ نباشد، دلیل منفعت است و آن را که ساق و شاخ بود، دلیل بر فزونی مال و جاه بود به قدر سطبری و باریکی و بلندی و کوتاهی. اگر بیند که بر چشم و دهان و گوش او نباتات رسته بود به غایت نیک بود - محمد بن سیرین
دیدن نباتات زمین درخواب چهار وجه است. اول: مال و نعمت. دوم: بزرگی و جاه. سوم: منفعت خوش. چهارم: زیادتی حرمت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نبات، شکر بلورین
فرهنگ گویش مازندرانی