- خمیس
- برجیس شید (پنجشنبه)، پنج کوهه سپاهی را گویند که پنج گروهان دارد. پنجشنبه، لشکر (چه شامل پنج فرقه است)، جمع اخمسا واخمسه
معنی خمیس - جستجوی لغت در جدول جو
- خمیس
- پنجشنبه، لشکر و سپاه که مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب و ساقه باشد
- خمیس ((خَ))
- پنجشنبه، لشکر، سپاه مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب و ساقه، جمع اخمساء و اخمسه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پنج گوشه گردانیدن
شعر مخمس سرودن، پنج گوشه کردن، پنج تایی کردن، پنج قسمت کردن
پنهانی پنهان گشته
شجاع، دلاور، شدید
ناکس، فرومایه، دون، پست، حقیر، رذل، سبکمایه
پنج پنج
مردی که موهای سرش سیاه و سفید باشد
اوجی (گویش مازندرانی) از گیاهان
ممدوح، گران روح
خوراک نرم، ابر انبوه، تا کلکینه (خیمه مخملی)، آبچین، درختناک
بزغاله بریان بریانی، شیر خیکی
باریک میان
آرد آمیخته شده با آب و بر آمده و ترش شده جهت ساختن نان
فربه، جسیم، کلان، سمین
زرک از گیاهان گیاهی از تیره سوسنیها که بالا رونده و دارای برگهای متناوبشفاف قلبی شکل و نوک تیز است و ممکن است تا ارتفاع 8 متر هم برسد. گلهای آن مایل بسبزی و دارای آرایش خوشه یی است
بخیل، فرومایه، پست، لئیم، رذل، دنی، سفله
گیاهی بالارونده با برگ های متناوب به شکل قلب، گل های خوشه ای و به رنگ سبز و میوه های کوچک و کروی و ترش مزه
آرد آمیخته با آب و ورزدادۀ دانه هایی مانند گندم یا جو، هر مادۀ نرم و شکل پذیر مثلاً خمیر بازی، خاک رس و گچ که با آب مخلوط کرده باشند و آبکی نباشد
کور نابینا
کار پر درد سر سامان ناپذیر، جنگ سخت، دروغین
تاریکی شب، ظلمت
ترکی تازی گشته از قمیز ترشه شیر از شیر مادیان دریا، چیره بخت، چیره درآببازی
نرمپوست: زن
((خَ))
فرهنگ فارسی معین
هر چیز که با آب مخلوط و غلیظ شود، آرد جو یا گندم که برای پختن نان یا شیرینی با آب آمیخته باشند
Miserly, Tightfisted
скупой
geizig, Geizhals