جدول جو
جدول جو

معنی خمل - جستجوی لغت در جدول جو

خمل
(خِ مِ)
رزک. نام گیاهی است به لهجۀ مردم آستارا و در زبان آلمانی نیز رزک را خمل نیز مینامند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خمل
(خِ)
دوست خالص. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خمل
(خُ)
دوست خالص. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خمل. رجوع به خمل شود
لغت نامه دهخدا
خمل
(خَ مَ)
جمع واژۀ خامل. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، کوسج لخم. جمل. سگ ماهی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خمل
(خَ)
ریشه. پرز. پرز جامۀ مخمل و جز آن. یقال: له خمل، ای هدب، شترمرغ نر، نهالی گرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، یک نوع ماهی است. (منتهی الارب). رجوع به خمل شود
لغت نامه دهخدا
خمل
(خَ)
سورنجان. زعفران دشتی. (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
خمل
(تَ)
نهادن بسر را در سبوی و مانند آن تا نرم و پخته گردد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خمل
ریشه و پرز
تصویری از خمل
تصویر خمل
فرهنگ لغت هوشیار
خمل
((خَ))
ریشه، پرز، خواب (مخمل، ماهوت و مانند آن)
تصویری از خمل
تصویر خمل
فرهنگ فارسی معین
خمل
پرز، ریشه، کرک، خواب پارچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خِ لَ)
ناکسی، چادر و جامۀخواب دار. خمله، جامۀ مخمل و پرزدار مانند چادر و جز آن. خمله، ابریشم. خمله. موی شتر، پارچۀ ابریشمین وپشمین، درون مرد و سرّ او. ج، خملات.
- لئیم الخمله، پست باطن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: هو لئیم الخمله
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
درخت انبوه بهم پیچیده، جای درخت ناک هرجا که باشد، پر شترمرغ نر، چادر و جامۀ خواب دار. خمله، جامۀ مخمل و پرزدار مانند چادر و جز آن. خمله، ابریشم. خمله، موی شتر. خمله، پارچۀابریشمین. خمله، پارچۀ پشمین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خمله
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
نعت تفضیلی از خمول. گمنام تر. خامل تر
لغت نامه دهخدا
تصویری از خجل
تصویر خجل
شرم، حیا، شرمندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامل
تصویر خامل
گمنام، بی ارزش گمنام بی نام و نشان، بی قدر فرومایه، جمع خاملین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختل
تصویر ختل
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپل
تصویر خپل
کوتاه قد، کوتوله
فرهنگ لغت هوشیار
فاسد گردانیدن، تباه نمودن، خراب کردن، زایل شدن عقل بر اثر غصه و حزن مجنون، دیوانه، سخت و تنگ مجنون، دیوانه، سخت و تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطل
تصویر خطل
سخن بیهوده و زیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشل
تصویر خشل
بد و ناپسند از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
نقطه سیاه بر روی پوست بدن، دلجوی، دلربای، دل آرای، نیک اختر برادر مادر، دائی برادر مادر، دائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرمل
تصویر خرمل
زن گول، پیر زن مردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضل
تصویر خضل
مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدل
تصویر خدل
پر گوشت، ستبر آگنده گوشتی
فرهنگ لغت هوشیار
دمبل، دنبل، قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سرباز کند و گاهی محتاج نشتر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمل
تصویر حمل
باردار شدن زن، حامله شدن، آبستنی، احتمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمل
تصویر جمل
جماعت مردم ریسمان کلفت، طناب کشتی ریسمان کلفت، طناب کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمل
تصویر رمل
ریگ نرم، شن، ماسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمل
تصویر آمل
امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بم نشان یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمله
تصویر خمله
ناکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزل
تصویر خزل
بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمس
تصویر خمس
پنج یک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمل
تصویر آمل
آرزورسان، یاری گر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حمل
تصویر حمل
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره