جدول جو
جدول جو

معنی خماک - جستجوی لغت در جدول جو

خماک
(خُ)
خنبک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سماک
تصویر سماک
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمار
تصویر خمار
روبند، روپوش زنان، چادر، روسری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماک
تصویر سماک
ماهی فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماک
تصویر هماک
همه، کل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماک
تصویر سماک
هر یک از دو ستارۀ روشن در دو صورت فلکی سنبله و عوّا، کنایه از آسمان
جمع واژۀ سمک، ماهی ها
سماک رامح: ستاره ای که در برابر بنات النعش قرار دارد و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است
سماک اعزل: ستاره ای که در جنوب سماک رامح واقع شده و نزدیک آن هیچ ستاره ای نیست و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی سنبله است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمار
تصویر خمار
می فروش، شراب فروش، باده فروش، در تصوف پیر کامل، مرشد و اصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمار
تصویر خمار
سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا می شود، حالت بعد از مستی، کسی که به حالت خماری دچار شده باشد، مخمور، ویژگی چشمی که حالت خماری در آن نمایان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خباک
تصویر خباک
چهاردیواری بدون سقف برای نگه داری چهارپایان، برای مثال خدنگش بیشه بر شیران کند تنگ / کمندش دشت بر گوران خباکا (رودکی - ۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمان
تصویر خمان
خماندن، خم کردن، خم دادن، کج کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماک
تصویر رماک
مادیان ها، اسبان ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نماک
تصویر نماک
ملاحت، زیبایی، رواج، رونق
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
چهار دیوار سرگشاده را گویند که شبها گوسفند و گاو و خر و امثال آنرا در آن کنند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). حظیرۀ گوسفند. ایستگاه گوسفند. آغل گوسفند:
تن ژنده پیل اندرآمد بخاک
جهان گشت از این درد بر ما خباک.
فردوسی.
هزارتن را خر بیش برده ام بقرار
هزارتن را گوساله رانده ام به خباک.
سوزنی.
، گلو فشردگی، خبک. خفه. خوه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حصنی است به یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چاردیواری باشد که شبها گوسفند و خر و گاو را در آن کنند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نشستگاه گوسفندان. (شرفنامۀ منیری). آغل:
هزار کس که چو گوساله رانده ام بخپاک.
حکیم سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمناک
تصویر خمناک
بیمار، دردمند
فرهنگ لغت هوشیار
چهار دیواری سر گشاده که گاو و گوسفند و دیگر چارپایان را در آن نگاهداری کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمان
تصویر خمان
کمان تیر اندازی مردم پست و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمال
تصویر خمال
دوست خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماع
تصویر خماع
خمیدگی، جنبش، لنگی ستور
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی فروش گیره گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب ماهی فروش، جمع سماکین. آنچه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نماک
تصویر نماک
نمک. یابی نمک. بی ملاحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لماک
تصویر لماک
سرمه نچشیده نه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماط
تصویر خماط
کبابی بریانپز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خماس
تصویر خماس
پنج پنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماک
تصویر رماک
جمع رمکه مادیانها
فرهنگ لغت هوشیار
می زده، شراب زده، مخمور که در چشم و سر بر اثر شراب آثاری می ماند جماعت مردم و انبوهی آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خناک
تصویر خناک
((خُ))
دیفتری، بیماری ای که در گلو پدید آید و حلق و حنجره و قصبه الریه را مبتلا کند، خناق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمار
تصویر خمار
((خَ مّ))
شراب فروش، باده فروش
فرهنگ فارسی معین
((خَ))
چهاردیواری سرگشاده که گاو و گوسفند و دیگر چارپایان را در آن نگاه داری کنند، کنایه از جای خفه و تنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رماک
تصویر رماک
((رِ))
ج. رمکه، مادیان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماک
تصویر سماک
((سَ مّ))
ماهی فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماک
تصویر سماک
((س))
سماکان، نام دو ستاره، یکی به نام «سماک رامح» ستاره قرمزی در صورت فلکی «عوا» یا «گاوران» و دیگری به نام «سماک اعزل» ستاره سفیدی در صورت فلکی «سنبله» یا «خوشه»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماک
تصویر سماک
آن چه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمار
تصویر خمار
((خُ))
دردسر و ملالی که پس از مستی عارض شخص می شود
فرهنگ فارسی معین