- خمانیده
- خم شده کج گردیده
معنی خمانیده - جستجوی لغت در جدول جو
- خمانیده
- خم داده شده، کج کرده شده،
برای مثال خمانیده دم چون کمانی ز قیر / همه نوک دندان چو پیکان تیر (اسدی - ۹۰)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرو کرده (سوزن خار و مانند آن در چیزی)، داخل شده، نصب شده
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
کج کننده، خم کننده
خماندن، خم کردن، خم دادن، کج کردن
رمانده، رم داده شده
خم شده کج گردیده
مانده، باقی گذاشته، برای مثال نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲ - ۱۳۹۱)
تهیه کننده
متورم
در حالیکه
آژان، وکیل، اکسپوزان
متورم ورم کرده باد کرده آماهیده
متورم ورم کرده باد کرده آماهیده
آرامش
متصل شده، انتقال داده، حمل کرده، ابلاغ شده
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
کمی از خوردنی داده شده
علف خورانیده
با زور و فشار میان چیزی جا دادن تپانده و
بجستن واداشته پرش داده شده
فشار داده شده عصاره گرفته
بدندان ریش کردن
بناز و تکبر و زیبایی و وقار رفته
خراش داده شده، ریش زخم
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
درج کننده، نشاننده
بداغیان گل دنبه ای ها
بخواب رفته نایم، آرام گرفته
بخوب فرو کرده بخواب برده
کسی که چیزی بخورد او داده باشند
بخنده در آورده
خیس شده مرطوب