- خماره
- میکده
معنی خماره - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کشتار
دلیری، پس سر
عدد، کد
معمولا، نوعا
مونث زمار نی زن، نی نای، جه (زنا کار زن) نوعی نای که نوازند
نشان، دیدارگاه، هنگام، شارسان، فرمانروایی کشور، فرماندهنده، چیره، برانگیزنده، فرمانروائی، امیر شدن
ماده خر
پرده نشینی
اندک، کم، قلیل
مزد نگهبانی، پیمان، زینهار (امان)، نگهبانی
تره سبز
دور ریختنی، فرومایه (خشار برابربا رفته یا روفته و پیراسته پارسی است)
گمراهی ویزار ویزایش زیانمندی، گمراهی
قسمی توپ با لوله کوتاه که پیاده نظام حمل میکند و با آن آشیانه مسلسل حریف مقابل را بر می دارد
نیزه سست خاکروبه، خاک کناد
خاکروبه، خاک چاه
خراشیدگی، جراحت خفیف
ناوانی ملالت و درد سری که از افراط در نوشیدن انواع مشروب ایجاد شود
خوردنی، طعامی که مقوی بدن شود، در ترکیب بمعنی (خوارنده) (خورنده) آید: شرابخواره میخواره
خمیر ترش، خمیر مایه
هر چیز لطیف و ظریف و برگزیده منتخب
خاکشی خاکشی خاکشیر
حساب، حد اندازه، عدد، نمره. یا دانش (علم) شمار. علم حساب. یا شمار... در ردیف در زمره. یا روز علم. روز رستخیز قیامت. یا بشمار آوردن، به حساب آوردن احتساب. یا به علم رفتن، به حساب آمدن محسوب شدن، یا شمار باریک کردن، مناقشه
خم کوچک، خمره، خمچه
جست و چالاک، چابک و زرنگ، برای مثال فلک روغنگری گشته ست بر ما / به کار خویش در جلد و خباره (ناصر خسرو - ۴۶۰)
کم، اندک مثلاً در مدتی خجاره
همواره، همیشه، پیوسته، پی در پی
گزیده، پسندیده، انتخاب شده. گزینه
نوعی گلولۀ بزرگ توپ که با خمپاره انداز انداخته شود
اسپرغم، بوب (فرش شاهانه)، دوده تیره، سر پوش، ناوگان جنگی آباد کردن، آبادانی، لاد (بنا) ساختمان مزد سماختمان
پر آبی، گول شدن خر شدن، تنبلی سستی