جدول جو
جدول جو

معنی خمارناک - جستجوی لغت در جدول جو

خمارناک
(خُ)
خمارگونه. (یادداشت بخط مؤلف).
- چشم خمارناک، چشمی که از خمار کم نور شده باشد. (ناظم الاطباء).
- ، چشم بیمار. عین مریضه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارناک
تصویر فارناک
(پسرانه)
فارناس، نام برادر همسر داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهناک
تصویر ماهناک
(دخترانه)
روشنی ماه و مهتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
ویژگی کسی یا چیزی که باعث خطر می شود، پرخطر، باارزش، پربها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارناک
تصویر مارناک
ویژگی زمینی که در آن مار بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارناک
تصویر خارناک
دارای خار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوابناک
تصویر خوابناک
خواب آلوده، خمار
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
دارای غبار. غبارآلوده: افق غاصب، افق غبارناک. (منتهی الارب). کمه النهار، غبارناک گردید روز و فروپوشید گرد آفتاب آن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بیمارغنج. (حاشیۀ لغت فرس اسدی). علیل. (ناظم الاطباء). بیمارغنج. دردمند و کسی که بیشتر اوقات بیمار و رنجور باشد. رجوع به بیمارغنج شود: اولش قویست با فزونی و آخرش سست بکمی و بیمارناک. (التفهیم). (و آنچه بماند از بچه ها) همه عمر بیمارناک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آنچه بماند (از نوزادان) ناتندرست و بیمارناک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، وبائی. (زمخشری) : و جهت شمال آن بسته است ازین جهت بیمارناک و عفن است. (شهر شاپور) . (فارسنامۀ ابن البلخی ص 142)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
خواب آلود. (ناظم الاطباء) :
بعنبر طری نرگس خوابناک
چو کافور تر سر برون زد ز خاک.
نظامی.
فروبسته چشم از تن خوابناک
بدو گفت برخیز از این خون و خاک.
نظامی.
چه داند خوابناک مست مخمور
که شب را چون بروز آورد رنجور.
سعدی (مفردات).
جثامه، خوابناک که از جا نجنبد و سفر نکند. (منتهی الارب).
- چشمان خوابناک، چشمان خواب آلود.
، خوابدار. جامۀ پرزه دار که پرزه های آن در جهتی قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. دارای 140 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماشالکان و محصول آن غلات و حبوبات و چغندر قند و ذرت و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. در تابستان از طریق چقاجنگه و پلنگ گرد می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
مرکز دهستان کهنۀ بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 66تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور. شغل اهالی زراعت و مالداری و از صنایع دستی قالیچه بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
صاحب خمار. آنکه خمار دارد. آنکه مقنعه دارد
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
خمار. آنکه حالت خماری دارد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نفاخ. بادآور: و هرچه از شیر سازند زیان دارد چون همه چیزهاء تیز بخارناک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و از طعامهاء بخارناک پرهیز کردن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
جایی که پر از ماران باشد، جای پر از مار، (ناظم الاطباء)، ارض محیاه و محواه، زمینی مارناک، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
پرخار، بسیارخار، باخار، مشائک، شائکه، (منتهی الارب)، خاردار، چون زمین خارناک، گیاه خارناک
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوابناک
تصویر خوابناک
آنکه حالت خواب دارد خوب آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارناک
تصویر خارناک
جایی که خار بسیار باشد پرخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهناک
تصویر ماهناک
جای روشن شده بواسطه مهتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارناک
تصویر مارناک
جایی که مار در آن بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالناک
تصویر خالناک
دارای خال بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
پر خطر، هولناک، مخوف آنچه که موجب خطر گردد مهلک. هولناک پرخطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
هولناک، پرخطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
هراس انگیز
فرهنگ واژه فارسی سره
خواب آلود، خواب آلوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
Dangerous, Hazardous, Perilous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مایه ی خمیر
فرهنگ گویش مازندرانی
آزارگرفته، نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
опасный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
gefährlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
небезпечний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
niebezpieczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
危险的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خطرناک
تصویر خطرناک
perigoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی