جدول جو
جدول جو

معنی خلیدنی - جستجوی لغت در جدول جو

خلیدنی
(خَدَ)
قابل خلیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلیدن
تصویر خلیدن
فرو رفتن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر، برای مثال گل می نهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱ - ۲۸۷)،
مجروح شدن، کنایه از آزرده کردن، برای مثال ننگری تو به من که غفرۀ تو / دل خلد کی روا بود بنگر (عنصری - ۶۱)،
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
فریاد زدن، بانگ کردن
ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوردنی
تصویر خوردنی
خوراکی، خوردنی، قابل خوردن، طعام، غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
کجی، پیچیدگی، حالت خمیده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
درخور شنیدن، شایستۀ شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ)
قابل خریدن. درخور خریدن. لایق خریدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
قابل خفیدن. رجوع به خفیدن در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
قابل خمیدن. خم شدنی. خم گشتنی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ خوَرْ / خُرْ دَ)
فرورفتن مانند سوزن وخار و جز آن چون سنان. (از برهان قاطع). فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی. (یادداشت بخط مؤلف) :
خاری که بمن درخلد اندر سفر هند
به چون بحضر در کف من دستۀ شب بوی.
فرخی.
ز گل بوی باشد خلیدن ز خار.
اسدی.
گل می نهد بمحفل نادانان
بر قلب عاقلان بخلد خارش.
ناصرخسرو.
سوزن اندر خلید در خایه
آن چنان کور جلف بی مایه.
سنائی.
زین خار غم که در دل ریحان و گل خلید
نوحه کنان بباغ صبای اندرآمده.
خاقانی.
خاری که خلید دامنت را
خونی که گرفت گردنت را.
نظامی.
چون کسی را خار در پایش خلد
پای خود را بر سر زانو هلد.
مولوی.
خار غم خون بر دل من می خلید از دیرباز
این زمان هم گر برون آمد گل از خاری چه شد.
اوحدی.
، فروکردن. فروبردن مانند سوزن و خار و جز آن. (از ناظم الاطباء) :
اگر خلندم در دیده نیست هیچ شگفت.
مسعودسعد.
هر که اندر شیخ تیغی می خلید
پاژگونه او تن خود می درید.
مولوی.
، سوراخ کردن. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء) :
خار و گل دارند نعت عنف و وصف لطف تو.
تا ولی را بوی بخشی و عدو را دل خلی.
سوزنی.
گردن حساد را گرز گرانش شکست
دیدۀ بدخواه را نوک سنانش خلید.
شمس فخری.
، خستن. (صحاح الفرس). مجروح کردن و زخم کردن. (ناظم الاطباء). جریحه دار کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
بوقت صلح دل من خلد بتیر مژه
بوقت جنگ دل دشمنان بتیر خدنگ.
فرخی.
ننگری توبمن که غمزۀ تو
دل خلد نی روا بود بنگر
کز بد او مرا نگهدارد
خدمت خسرو رهی بر در.
عنصری.
هر آن گاهی که داری گل چدن کار
روا باشد اگر دستت خلد خار.
(ویس و رامین).
کمان ابروت بر من کشیده
به تیر غمزه جانم را خلیده.
(ویس و رامین).
چو یعقوب فرزانه اینها شنید
دل خال فرخ نشان را خلید.
(یوسف و زلیخا).
چون نخواهی کت ز دیگر کس جگر خسته شود
دیگران راخیره خیره دل چرا باید خلید.
ناصرخسرو.
نبینی که گر خار کارد کسی
نخست از نهالش مرا درخلد.
ناصرخسرو.
گل می نهد بمحفل نادانان
بر قلب عاقلان بخلد خارش.
ناصرخسرو.
بگلستان زمانه شدم بگل چیدن
گلی نداد و بصد خار می خلد جگرم.
سنائی.
، نفوذ کردن، گزیدن و نیش زدن مانند کژدم و جز آن. (ناظم الاطباء)، تیر کشیدن زخم. (یادداشت بخط مؤلف) :
بخلد دل که من از فرقت تو یاد کنم
چون جراحت که بدو باز رسد گر دستم.
معروفی.
علامت (بواسیر) آنچه از خون گرم و صفرا بود آن است که با خلیدن و سوزش سخت و درد بسیار بود و آنچه از خون غلیظ بود علامت وی آن است که سوزش و خلیدن کمتر بود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آماس لب اگر صفرائی باشد رنگ لب بدان سرخی نباشد لکن به زردی گراید و سوزش و خلیدن بیشتر باشد و بدان... (ذخیرۀ خوارزمشاهی) .و هرگاه که... و جایگاه جراح خلیدن گیرد بباید دانست که جراحت سر خواهد کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و سوزش سینه و خلیدن دلیلی خاصه است بر آنکه ماده اندر عضله ها و غشاهاست
لغت نامه دهخدا
تصویری از خندیدنی
تصویر خندیدنی
سزاوار خندیدن، لایق خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیدنی
تصویر پلیدنی
نوعی از خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
فریاد زدن بانگ کردن، صفیر زدن، افسردن پژمردن پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنیدنی
تصویر شنیدنی
لایق شنیدن قابل شنیدن شنودنی: اخبار شنیدنی داستان شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردنی
تصویر خوردنی
چیزی که قابل خوردن باشد خوراکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیدنی
تصویر دمیدنی
لایق دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریدنی
تصویر بریدنی
لایق بریدن شایسته قطع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیدن
تصویر خلیدن
فرو رفتن چیزی نوک تیز (مانند خار سوزن و غیره) در چیز دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
انحنا، کجی، پیچیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیدن
تصویر خلیدن
((خَ دَ))
فرو رفتن چیزی نوک تیز در چیز دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
((شَ دَ))
فریاد زدن، صفیر زدن، پژمردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمیدگی
تصویر خمیدگی
انحنا
فرهنگ واژه فارسی سره
فرورفتن (خار، سوزن) ، شلال شدن، نفوذ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
Chewable
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
mâchable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
masticabile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
kauwbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
masticable
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
жевательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
mastigável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
可咀嚼的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
żujący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
жувальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
kaubar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جویدنی
تصویر جویدنی
เคี้ยวได้
دیکشنری فارسی به تایلندی