جدول جو
جدول جو

معنی خلوتگه - جستجوی لغت در جدول جو

خلوتگه(خَلْ وَ گَهْ)
محل خلوت. محل انزوا برای عبادت و ریاضت و تقرب به معبود. خلوتگاه:
چو دانست کو هست خلوتگرای
پیاده به خلوتگهش کرد رای.
نظامی.
کجا زاهدی خلوتی یافتی
به خلوتگهش زود بشتافتی.
نظامی.
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای.
حافظ.
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی.
حافظ.
، محل آسایش. (ناظم الاطباء) :
چو لختی سخن گفت از آن در که بود
به خلوتگه خویش رغبت نمود.
نظامی.
چو خلوتگهش آنچنان ساختند
از او زحمت خویش پرداختند.
نظامی.
به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند.
نظامی.
، جای تنهایی. جایی که غیر را در آن راه نیست. (یادداشت بخط مؤلف).
- خلوتگه خورشید، آسمان چهارم. فلک چهارم. بدانجهت که گویند عیسی را بچرخ چهارم بردند.
- ، کنایه از عالیترین مقام تقرب:
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان.
حافظ.
- خلوتگه عرش، کنایه از پیشگاه احدیت است:
پرواز پری گرفت پایت
خلوتگه عرش گشت جایت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خلوتگه
جای آسایش، اطاق مخصوص، اطاق زن شبستان، نمازخانه، مقام کمال ولایت که اتحاد محب و محبوب و عاشق و معشوق و نبی و ولی است. یا خلوتخانه قرب. مقام قرب حضرت ربوبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلوتگاه
تصویر خلوتگاه
جای خالی از بیگانه، خلوت خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلوتی
تصویر خلوتی
مربوط به خلوت، خلوت نشین، محرم راز
فرهنگ فارسی عمید
کلاهی که لای آن آستر و رویۀ آن پنبه دوخته باشند و روی گوش ها را بپوشاند، کلاه گوشی
فرهنگ فارسی عمید
گشاده پیشانی شدن. (منتهی الارب). روشن و نسو پیشانی شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ عَ)
مرد کوتاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، مرد صحیح. (از منتهی الارب). منه: هو اصح من الخوتعه
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ)
دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول. دارای 105 تن سکنه. شغل اهالی زراعت و راه اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
دوستی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَصْ صی)
مصدر دیگر است برای خلوف و خلفه. رجوع به ’خلوف’و ’خلفه’ شود. منه: خلف خلوفاً و خلوفهً و خلفهً
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ)
منسوب به خلوت. کنایه از گوشه نشین و مجرد. (از ناظم الاطباء) :
بشنو ازین پرده و بیدار شو
خلوتی پردۀ اسرار شو.
نظامی.
خلوتی پردۀ اسرار شو
ما همه خفتیم تو بیدار شو.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ)
نام کمال الدین اسماعیل اصفهانی، شاعر معروف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَعْ وَ گَهْ)
محل دعوت. جای دعوت:
تا درت بینم به دیگر جای نفرستم ثنا
کز درت دعوتگه روح مطهر ساختند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ عَ)
نام مردی بوده از بنی عقیله بن قاسط. (منتهی الارب).
- امثال:
هو اشأم من خوتعه
لغت نامه دهخدا
(خُلْ رَ / رِ)
آتش گون و بته که پس از پختن نان در تنور نانوایی و غیره ماند و فقراء از آن آتش برایگان برای خود برگیرند گرم داشتن کرسی یا خانه را. صله. صابی. خاکستر گرم با خرده های آتش. (از یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ کَ دَ / دِ)
خلوتگاه. جای خلوت. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ صی یَ)
پاکدامنی. تدین. صداقت. اخلاص، صافی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ گَهْ)
میدان جنگ. میدان نبرد. (ناظم الاطباء) :
خصومتگهی ساخت تا نفخ صور
که از سازگاری شد آن شهر دور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ)
محل انزوا. (ناظم الاطباء) :
یک شبی مجنون بخلوتگاه ناز
با خدای خویشتن می کرد راز.
(منسوب به مولوی).
ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل.
سعدی.
، شبستان. (ناظم الاطباء) :
درون بردندش از در شادمانه
بخلوتگاه آن شمع زمانه.
نظامی.
، محل آسایش. (ناظم الاطباء) :
ملک روزی بخلوتگاه بنشست
نشاند آن لعبتان را نیز بر دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَلْ وَ تی یَ)
نام سلسله ای از صوفیه و دراویش است. (یادداشت بخط مؤلف). یکی از فرق صوفیه که بیشتر در کشور عثمانی و کشورهای مجاور آن حتی یوگسلاوی گذران کنند. شیخ عثمان افندی و اسماعیل حقی از بزرگان این فرقه اند
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ / تِ)
کلاهی را گویند گوشه دار و پر پنبه که بیشتر بجهت طفلان دوزند و گوشه های آن را در زیر چانۀ ایشان بندند. (برهان). کلاهی که پنبه دار باشد و گوش اطفال را بپوشد و بعضی درویشان نیز بر سر گیرند. (آنندراج). کلوته. کلاهی گوشه دار که بین آستر و رویۀ آن را پرپنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوشه های آن را در زیر چانه بندند. (از فرهنگ فارسی معین) :
صوفی شدی و صوف سیه شد لباس تو
چون صوفیان کلوته به سر بر عقیق رنگ.
سوزنی (از آنندراج).
بر نهی میزر و کلوته به سر
دل پی سیم و چشم در پی زر.
اوحدی (از آنندراج).
، دامک دوشیزگان و دخترکان هم هست و آن روپاکی باشد مانند دام که دخترکان بر سر کنند و به عربی شبکه خوانند و بعضی گویند کلوته ازبرای دخترکان بمنزلۀ کلاه است پسران را و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و اصح آن است. (برهان). دامک دوشیزگان که بمنزلۀ کلاه است مرپسران را و آن روپاکی باشد مانند دام که دخترکان بر سر کنند و به تازی شبکه نامند. (ناظم الاطباء) ، روپاک و مقنعه را گویند عموماً. (برهان) ، بمعنی حلقۀ دام. (برهان) (از ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زمانه کرد مرا مبتلا به گردش او
گهی به نای کلوته گهی به پای کتب.
طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ)
خریطه. کیسه. صره. کیسۀ کتانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زبانی غیر معمول که دوکس باهم قرار داده باشند که بدان سخن گویند تا دیگران ازآن چیزی نفهمند زبان شکسته: مردم استراباد بدو زبان سخن گویند: یکی به لوترا (ی) استرابادی ودیگری بپارسی کردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوتکه
تصویر لوتکه
قایق کرجی
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهی است گوشه دار پر پنبه که غالبا برای کودکان دوزند و گوشهای آنرا در زیر چانه ایشان بندند
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویه آنرا پر پنبه کنند و آنرا کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوشهای آنرا در زیر چانه بندند: (صوفی شدی زخوف سیه شد لباس تو چون صوفیان کلوته بسر بر عقیق رنگ)، (سوزنی)، روپاکی مانند دام که دختر کان بر سر گذارند شبکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلوته
تصویر صلوته
گشاده پیشانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه نشین، یکی از پیرو ان خلوتیه گوشه نشین منزوی مجرد، پیرو فرقه خلوتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوقه
تصویر خلوقه
خوشررفتاری نرمی، تابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوتگاه
تصویر خلوتگاه
جای خالی از بیگانه
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته غدغدک کپول از گیاهان قدقدک. یا قلوته فارسی. یکی از گونه های قدقدک است که به نام سنای فارسی نیز مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوتی
تصویر خلوتی
محرم، گوشه نشین
فرهنگ فارسی معین
((کُ تَ یا تِ))
کلاهی گوشه دار که لای بین آستر و رویه آن را بر پنبه کنند و آن را کودکان و نیز صوفیان پوشند و گوش های آن را در زیر چانه بندند، روپاکی مانند دام که دخترگان بر سر گذارند، شبکه
فرهنگ فارسی معین
مزد حمام به صورت جنس
فرهنگ گویش مازندرانی
ساده، کم عقل
فرهنگ گویش مازندرانی