جدول جو
جدول جو

معنی خلم - جستجوی لغت در جدول جو

خلم
خلط یا آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی حیوانات بیرون می آید
تصویری از خلم
تصویر خلم
فرهنگ فارسی عمید
خلم
قهر، غضب، خشم، برای مثال خلم بهتر از چنین حلم ای خدا / که کند از نور ایمانم جدا (مولوی - ۳۰۰)، گل چسبناک
تصویری از خلم
تصویر خلم
فرهنگ فارسی عمید
خلم
(خُ / خِ)
مخاط و رطوبت غلیظ که از بینی آدمی و دیگر حیوانات برآید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
دو جوی روان در دهانش ز خلم.
شهید بلخی.
زآن خلم و زآن بفج چکان بر بر و بر روی.
شهید.
همان کز سگ زاهدی دیدمی
همی بینم از خیل و خلم و خدو.
عسجدی.
عدو را خیال سر تیغ تو
ز بینی کند مغز بیرون چو خلم.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
خلم
(خُ لُ)
قصبه ای از توابع بلخ در سرحد بدخشان که به ده فرعون اشتهار دارد. (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: شهری است در نواحی بلخ، در بیست فرسخی این شهر، شهر کوچکی با دهها و بساتین یافت میشود و همیشه در آنجا باد می وزد. (از معجم البلدان). به طخارستان است به دو منزلی سمنگان. (از یادداشت مؤلف) : در خراسان میان بلخ و طخارستان است و اندر صحرانهاده بر دامن کوه و او را رودی است و خراجشان بر آب است و جایی بسیار کشت و برز است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
خلم
(خِ)
خشم. غضب. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
کفر جهل است و قضای کفر علم
هر دو یک کی باشد آخر خلم و حلم.
مولوی.
ایمنان را من بترسانم بخلم
خائفان را ترس بردارم ز حلم.
مولوی.
خلم بهتر از چنین حلم ای خدا
که کند از نور ایمانم جدا.
مولوی.
تا کی آرم رحم خلم آلود را
ره نمایم علم حلم اندود را.
مولوی.
، آب بینی. خلم. (ناظم الاطباء). رجوع به خلم شود، گل تیره چسبنده. (ناظم الاطباء) (برهان) :
چراغ علم و دانش پیش خود دار
وگرنه در چه افتی سرنگون وار
فغان زین صوفی در خلم مانده
ولی در خلم خود بی علم مانده.
عطار (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خلم
(خِ)
دوست و یار، خوابگاه آهو و خانه آن و جای پنهان شدن وی، استخوان، پیه و روده های گوسفند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اخلام، خلماء
لغت نامه دهخدا
خلم
خشم، غضب و بمعنی یار و دوست هم می باشد
تصویری از خلم
تصویر خلم
فرهنگ لغت هوشیار
خلم
((خِ))
خلط غلیظی که از بینی آدمی و جانوران ریزد، آب بینی ستبر، گل تیره چسبنده
تصویری از خلم
تصویر خلم
فرهنگ فارسی معین
خلم
((خِ))
خشم، غضب
تصویری از خلم
تصویر خلم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خُ لَ)
جمع واژۀ خلم. (منتهی الارب). رجوع به خلم شود
لغت نامه دهخدا
(خُ لُ)
منسوب است به خلم که بلدی است در ده فرسخی بلخ. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
دارای خلم. رجوع به خلم شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ بَ)
بینیی را گویند که پیوسته آب و خلم از آن روان باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
کشیده قامت و گل روی و مشکبوی وی است
خلمده بینی و چمچاخ و گنده قوز منم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
واحد خلامیس. منه قولهم: رعیت خلموساً. رجوع به خلامیس شود
لغت نامه دهخدا
(لَ /لِ کَ دَ)
بینی گرفتن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خشمناک شدن و قهر گرفتن. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ / مِ)
گره سر عصا را گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، سرچوگان که خمیده است. (فرهنگ جهانگیری) :
بود بیدی که نه در خلمۀ چوگان آمد.
شرف شفروه (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ)
چرنده. (از منتهی الارب). منه: ابل خلمه، شتران چرنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بپایان رساندن، پایان کار، مهر کردن، پایان دادن، امضا کردن نامه با انگشتری، مهر کردن نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الم
تصویر الم
رنج ویدا، دردمندی فرخا دردمند شدن، دردمندی، درد، جمع آلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام
تصویر خام
نا پخته، نارس، نا آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
پهنی بینی بینی کوفتگی، پهنی لاله گوش کوفتن بینی پهن بینی، ستبر گوش
فرهنگ لغت هوشیار
کار بزرگ، نوک، بینی، دهان ستور، چیرگی، باز داشت، جمع خطام، : زه های کمان، افسارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدم
تصویر خدم
چاکران، غلامان، خادمان، خدمتکاران، جمع خادم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذم
تصویر خذم
جوانمرد بریده شدن، مست گردیدن، شتافتن بردن، پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالم
تصویر خالم
برابر هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلم
تصویر حلم
آهستگی، بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلم
تصویر جلم
ممرز
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلم
تصویر بلم
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلما
تصویر خلما
جمع خلم، دوستان یاران، آهو کده ها، رگ و ریشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشم
تصویر خشم
غضب، غیظ، قهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلا
تصویر خلا
تهیگی، ونگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلط
تصویر خلط
چرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلق
تصویر خلق
آفرینش، مردم، نو آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
خدمت، خدمتگزاری
فرهنگ گویش مازندرانی