مخاط و رطوبت غلیظ که از بینی آدمی و دیگر حیوانات برآید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : دو جوی روان در دهانش ز خلم. شهید بلخی. زآن خلم و زآن بفج چکان بر بر و بر روی. شهید. همان کز سگ زاهدی دیدمی همی بینم از خیل و خلم و خدو. عسجدی. عدو را خیال سر تیغ تو ز بینی کند مغز بیرون چو خلم. شمس فخری
مخاط و رطوبت غلیظ که از بینی آدمی و دیگر حیوانات برآید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : دو جوی روان در دهانش ز خلم. شهید بلخی. زآن خلم و زآن بفج چکان بر بر و بر روی. شهید. همان کز سگ زاهدی دیدمی همی بینم از خیل و خلم و خدو. عسجدی. عدو را خیال سر تیغ تو ز بینی کند مغز بیرون چو خلم. شمس فخری
قصبه ای از توابع بلخ در سرحد بدخشان که به ده فرعون اشتهار دارد. (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: شهری است در نواحی بلخ، در بیست فرسخی این شهر، شهر کوچکی با دهها و بساتین یافت میشود و همیشه در آنجا باد می وزد. (از معجم البلدان). به طخارستان است به دو منزلی سمنگان. (از یادداشت مؤلف) : در خراسان میان بلخ و طخارستان است و اندر صحرانهاده بر دامن کوه و او را رودی است و خراجشان بر آب است و جایی بسیار کشت و برز است. (حدود العالم)
قصبه ای از توابع بلخ در سرحد بدخشان که به ده فرعون اشتهار دارد. (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: شهری است در نواحی بلخ، در بیست فرسخی این شهر، شهر کوچکی با دهها و بساتین یافت میشود و همیشه در آنجا باد می وزد. (از معجم البلدان). به طخارستان است به دو منزلی سمنگان. (از یادداشت مؤلف) : در خراسان میان بلخ و طخارستان است و اندر صحرانهاده بر دامن کوه و او را رودی است و خراجشان بر آب است و جایی بسیار کشت و برز است. (حدود العالم)
خشم. غضب. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : کفر جهل است و قضای کفر علم هر دو یک کی باشد آخر خلم و حلم. مولوی. ایمنان را من بترسانم بخلم خائفان را ترس بردارم ز حلم. مولوی. خلم بهتر از چنین حلم ای خدا که کند از نور ایمانم جدا. مولوی. تا کی آرم رحم خلم آلود را ره نمایم علم حلم اندود را. مولوی. ، آب بینی. خلم. (ناظم الاطباء). رجوع به خلم شود، گل تیره چسبنده. (ناظم الاطباء) (برهان) : چراغ علم و دانش پیش خود دار وگرنه در چه افتی سرنگون وار فغان زین صوفی در خلم مانده ولی در خلم خود بی علم مانده. عطار (از آنندراج)
خشم. غضب. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : کفر جهل است و قضای کفر علم هر دو یک کی باشد آخر خلم و حلم. مولوی. ایمنان را من بترسانم بخلم خائفان را ترس بردارم ز حلم. مولوی. خلم بهتر از چنین حلم ای خدا که کند از نور ایمانم جدا. مولوی. تا کی آرم رحم خلم آلود را ره نمایم علم حلم اندود را. مولوی. ، آب بینی. خُلم. (ناظم الاطباء). رجوع به خُلم شود، گل تیره چسبنده. (ناظم الاطباء) (برهان) : چراغ علم و دانش پیش خود دار وگرنه در چه افتی سرنگون وار فغان زین صوفی در خلم مانده ولی در خلم خود بی علم مانده. عطار (از آنندراج)
دوست و یار، خوابگاه آهو و خانه آن و جای پنهان شدن وی، استخوان، پیه و روده های گوسفند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اخلام، خلماء
دوست و یار، خوابگاه آهو و خانه آن و جای پنهان شدن وی، استخوان، پیه و روده های گوسفند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اَخلام، خُلَماء
بینیی را گویند که پیوسته آب و خلم از آن روان باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : کشیده قامت و گل روی و مشکبوی وی است خلمده بینی و چمچاخ و گنده قوز منم. سوزنی
بینیی را گویند که پیوسته آب و خلم از آن روان باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : کشیده قامت و گل روی و مشکبوی وی است خلمده بینی و چمچاخ و گنده قوز منم. سوزنی
گره سر عصا را گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، سرچوگان که خمیده است. (فرهنگ جهانگیری) : بود بیدی که نه در خلمۀ چوگان آمد. شرف شفروه (از آنندراج)
گره سر عصا را گویند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ، سرچوگان که خمیده است. (فرهنگ جهانگیری) : بود بیدی که نه در خلمۀ چوگان آمد. شرف شفروه (از آنندراج)
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)