دوست و یار، خوابگاه آهو و خانه آن و جای پنهان شدن وی، استخوان، پیه و روده های گوسفند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، اَخلام، خُلَماء
خشم. غضب. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : کفر جهل است و قضای کفر علم هر دو یک کی باشد آخر خلم و حلم. مولوی. ایمنان را من بترسانم بخلم خائفان را ترس بردارم ز حلم. مولوی. خلم بهتر از چنین حلم ای خدا که کند از نور ایمانم جدا. مولوی. تا کی آرم رحم خلم آلود را ره نمایم علم حلم اندود را. مولوی. ، آب بینی. خُلم. (ناظم الاطباء). رجوع به خُلم شود، گل تیره چسبنده. (ناظم الاطباء) (برهان) : چراغ علم و دانش پیش خود دار وگرنه در چه افتی سرنگون وار فغان زین صوفی در خلم مانده ولی در خلم خود بی علم مانده. عطار (از آنندراج)
قصبه ای از توابع بلخ در سرحد بدخشان که به ده فرعون اشتهار دارد. (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: شهری است در نواحی بلخ، در بیست فرسخی این شهر، شهر کوچکی با دهها و بساتین یافت میشود و همیشه در آنجا باد می وزد. (از معجم البلدان). به طخارستان است به دو منزلی سمنگان. (از یادداشت مؤلف) : در خراسان میان بلخ و طخارستان است و اندر صحرانهاده بر دامن کوه و او را رودی است و خراجشان بر آب است و جایی بسیار کشت و برز است. (حدود العالم)
مخاط و رطوبت غلیظ که از بینی آدمی و دیگر حیوانات برآید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : دو جوی روان در دهانش ز خلم. شهید بلخی. زآن خلم و زآن بفج چکان بر بر و بر روی. شهید. همان کز سگ زاهدی دیدمی همی بینم از خیل و خلم و خدو. عسجدی. عدو را خیال سر تیغ تو ز بینی کند مغز بیرون چو خلم. شمس فخری