جدول جو
جدول جو

معنی خلاد - جستجوی لغت در جدول جو

خلاد
(خَلْ لا)
ابن خالد صیرفی از کبار قراء بود و گویند که او امام در قرائت و ثقه و عارف و محقق بود و در کوفه بسال 220 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 293).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خراد
تصویر خراد
(پسرانه)
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله دلاوری ایرانی در زمان نوذر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خالد
تصویر خالد
(پسرانه)
پاینده، جاوید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
رهایی یافتن، نجات یافتن، رهایی، نجات، صمیمیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاف
تصویر خلاف
مقابل وفاق، ناسازگاری، مخالفت، عمل ناشایست، در علم حقوق جرم پایین تر از جنحه، سخن ناحق و دروغ، بزه کار، خلافکار، در علم زیست شناسی نوعی درخت بید
برخلاف: (حرف اضافه) برعکس، ضد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاش
تصویر خلاش
زمین دارای خاک اسیدی و بقایای گیاهی فراوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
جای خالی، جایی که در آن کسی نباشد، خلوت، در علم فیزیک فضایی که ماده ای در آن نباشد، جای خالی از هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
خالص و بی غش به ویژه طلا، نقره یا روغن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
بلدها، شهرها، سرزمین ها، جمع واژۀ بلد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، بلاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خالد
تصویر خالد
پاینده، جاوید، جاودان، همیشگی، دائمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلاب
تصویر خلاب
گل و لای، زمین پرگل، لجن زار، باتلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلال
تصویر خلال
میانۀ چیزی، بین
خوی ها، خصلت ها
فرهنگ فارسی عمید
(غُ لُمْ بَ / بِ)
مقیم گردیدن در جائی. اقامت کردن بجائی. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از خداد
تصویر خداد
جمع خد، دیم ها رخساره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاس
تصویر خلاس
غارتگر، رباینده، دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاد
تصویر بلاد
جمع بلد، زیستگاه ها: شهر ها بخش ها سرزمین ها جمع بلده. شهرها: (در جمیع بلاد گردش کرد)، ناحیه ها نواحی. توضیح این کلمه در ترکیب اسمای امکنه برای افاده مفهوم مملکت و کشور بکار رود مثلا بلاد العرب بعربستان بلاد الروم بمملکت رومیان اطلاق شود. یا تخطیط بلاد. جغرافی (علم)، بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. شهرها، ج بلد
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر زن کشنده، دژخیم، شکنجه گر آنکه مامور شکنجه دادن یا کشتن محکومان است. یا جلاد فلک. مریخ، جمع جلید تازیانه زن، دژخیم، میرغضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالد
تصویر خالد
همیشه و جاودان، مرقش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلان
تصویر خلان
به جای خلال:، جمع خلیل، یاران جمع خلیل دوستان
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده مرد گل و لای بهم آمیخته، زمین باتلاقی که پای آدمی و چارپا در آن بماند لجن زار. مرد فریبنده مکار، دروغگو، بسیار فریبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلود
تصویر خلود
بقا، همیشگی، جاودان
فرهنگ لغت هوشیار
ناب، گزیده، بوته بوته زرگری، مهر پاک، زرناب ویچارش رستن رهیدن رهیدن در پارسی رها شدن و آزاد شدن از بند و زندان یا بردگی و یا کار دشوار و بیماری است رستن از کژی دور گشتن و به راستی روی آوردن و رستگاری است. نمونه نخست: شکارش نجوید رهایی زبند اسیرش نخواهد خلاص از کمند (سعدی) نمونه دویم برای} خلاص {با آرش} رستن: {جان ببستم به میان شمع صفت از سر شوق تا نسوزی ز غم عشق نیابی تو خلاص (حافظ)، جفت که با نوزاد بیرون آید، سره زردرست رهایی یافتن نجات یافتن، رهایی رستگاری نجات. بی غش ناب نا آمیخته (طلا نقره روغن و جز آن)، نجات دهنده، آزار کننده، رها کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاط
تصویر خلاط
آمیختگی، آمیزش نر و ماده در ستور، شوریدگی آمیزش کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاع
تصویر خلاع
جمع خلعت، فرجامه ها تنپوش ها تاتی (خل وضعی گویش گیلکی) جمع خلعت
فرهنگ لغت هوشیار
ناسازگاری، آستین، ناساز، بیهوده (باطل)، پا پاد آخشیج (ضد)، نیسان نیسانی، بید از درختان نا سازی نا سازگاری سرپیچی مقابل موافقت، ناهمتا مخالف عکس ضد مقابل موافق یا بر خلاف... بر عکس ضد، ناحق دورغ، یکی از شعب فن جدل که کیفیت ایراد حجتهای شرعی و دفع شبهات با ایراد براهین قطعی شناخته شود. عملی نا شایسته که مجازاتش حبس تکدیری از ده تا (ک) روز یا غرامت تا دویست ریال است. مخالفت کردن، موافقت نکردن، ناسازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراد
تصویر خراد
یونانی تازی گشته خراشگر
فرهنگ لغت هوشیار
سرکه فروش سراد در میان، سوراخکن، دندان کاو، جمع خل، سرکه ها، جمع خلل، تباهی ها، جمع خله، خوی ها غوره خرما سرکه فروش. در میان، در ضمن، چوب باریکی که میان چیزی گذارند تباهی و فساد
فرهنگ لغت هوشیار
آفریننده بهره از نیکی نرم هموار کرکمبویه (عطر زعفران) آفریننده آفریدگار، خدای تعالی که آفریننده جهان و جهانیانست. آفریننده، آفریدگار، یکی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاء
تصویر خلاء
پوچی، تهیگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلاص
تصویر خلاص
رها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلاف
تصویر خلاف
ناسازگار، نایکسان، وارونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خلاق
تصویر خلاق
آفرینشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلاد
تصویر جلاد
دژخیم
فرهنگ واژه فارسی سره
اخلات
فرهنگ گویش مازندرانی