جدول جو
جدول جو

معنی خفی - جستجوی لغت در جدول جو

خفی
پوشیده، پنهان، در تصوف روح
تصویری از خفی
تصویر خفی
فرهنگ فارسی عمید
خفی(خَ)
نام شاعریست ترک از شهر ادرنه و از شاعران عهد سلطان محمد فاتح. او را به ترکی دیوانی است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خفی(اِ)
آشکار کردن و بیرون آوردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، پنهان کردن، درخشیدن برق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
خفی . رجوع به خفی و معانی مختلف آن در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
خفی(خُفْ فی ی)
منسوب به خف ّ که آن موزه باشد، کوچک و خرد که در موزه توان جای داد چون کتاب کوچک و مانند آن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خفی(خَ فی ی)
نهان. پوشیده. پنهان. عدم آشکارا. ضد جلی. ج، خفایا. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- ذکر خفی، مقابل ذکر جلی. ذکری که گوینده به آهستگی و بدون بلند کردن صدای خود آنرا می خواند.
- کلام خفی، گفتار نرم. گفتار آهسته. گفتار پنهانی. سخن نهانی. یواش. (یادداشت بخط مؤلف).
، راز، ریز. (یادداشت بخط مؤلف). مقابل جلی.
- خط خفی، خط ریز. (یادداشت بخط مؤلف).
- قلم خفی، قلم ریز، مقابل قلم جلی. (یادداشت بخط مؤلف).
، خفی در نزد صوفیان، لطیفۀ الهی است که بالقوه در روح بودیعت گذارده شده است و آن حصول بالفعل پیدا نمیکند مگر بعد از غلبه واردات الهی و چون چنین شد آن واسطه بین حضرت حق و روح در قبول محلی صفات الهی و افاضۀ فیض حق بروح می شود. (از تعریفات جرجانی) ، خفی در نزد عالمان علم اصول، عبارتست از: لفظی که مقصود از آن پوشیده باشد، البته نه از جهت خود صیغه بلکه از جهت عروض عارضی بر آن. این قید اخیر الفاظ مشکله و محتمله و متشابهه را از تعریف می کند، مثلاً در آیۀ سرقت حکم این آیت در حق طرار و نباش پوشیده است چه معنی سارق در لغت گیرندۀ مال غیر باشد بطریق و کلمه سارق در حق آن دو صنف از مردم مشتبه شده است، زیرا که آنها به اسم مخصوص خوانده شده اند و اختلاف اسم هم دلیل بر اختلاف مسمی باشد، چنانکه اصل اینست. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
خفی
نهان، پوشیده، پنهان کردن، گوشه گیر
تصویری از خفی
تصویر خفی
فرهنگ لغت هوشیار
خفی((خَ))
نهان، پنهان، گوشه گیر
تصویری از خفی
تصویر خفی
فرهنگ فارسی معین
خفی
پنهان، پوشیده، خفیه، مخفی، نهان، ناآشکار
متضاد: جلی، آشکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخفی
تصویر تخفی
پوشیده گردیدن، پنهان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخفی
تصویر اخفی
خفی تر، پنهان تر، نهان تر، پوشیده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیر
تصویر خفیر
نگهبان، محافظ، حامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
مقابل شدید، کم اثر مثلاً درد خفیف، کنایه از خوار، حقیر، کنایه از کم، اندک مثلاً صدای خفیف، نور خفیف، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن»، مقابل ثقیل، سبک
فرهنگ فارسی عمید
(خُ یَ)
نهان. خفیه:
گرچه کنون تیره و در خفیت است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برآماسیده از آب، ضعیف پا. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
امان داده، پناه یافته، بدرقه. نگاهبان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). قلاووز. آن یک تن یا بیشتر که همراه قافله بروند و قافله را بمأمن رسانند. (یادداشت بخط مؤلف) :
سوی بهینه راه طلب کن یکی خفیر.
ناصرخسرو.
ور کنون سوی کعبه خواهی رفت
ره مخوف است بی خفیر مباش.
سنائی.
چون خدا فرمود ره را راه من
این خفیر از چیست و آن یک راهزن.
مولوی (مثنوی).
هم خفیر و رهبر مرغان تویی
هم انیس و وحشت هجران تویی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شراب بسیارممزوج. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
وی شاگرد علی بن عیسی و علی بن عیسی شاگرد خلف مروزی است. او از صناع حاذق و فاضل آلات جنگی بود. (از فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سبک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). مقابل ثقیل. ضد گران و سنگین. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خفاف، اخفاف، اخفّاء. هو الذی خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها لیسکن الیها فلما تغشّی̍ها حملت حملا خفیفاً فمرت به فلما اثقلت دعوا اﷲ ربهما لئن آتیتنا صالحا لنکونن ّ من الشاکرین. (قرآن 189/7) ، شخص سبک. بی قدر. حقیر. بی وقار. خوار. (ناظم الاطباء) :
این سخن پایان ندارد وآن خفیف
می نویسد رقعه در طمع عفیف.
مولوی.
، نرم. آهسته. (یادداشت بخط مؤلف).
- مشی خفیف، رفتن نرم.
، آنچه از مرکز بمحیط رود و تا آنجا نرسد نیارامد. (از کائنات جو ابوحاتم اسفزاری) ، خفیف نزد اهل قوافی شعر منهوک را گویند. (از کشاف اصطلاحات فنون). رجوع به منهوک در این لغت نامه شود، (اصطلاح عروض) خفیف نزد عروضیان، اسم بحریست که وزن آن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن باشد دو بار، چنانکه در عنوان اشرف گفته شده است در جامعالصنایع آمده: بحر خفیف را دو وزن می باشد: یکی تام و دیگری مجزو، اولین جمیع اجزاء بدین مثال:
ز خفیف ار طلب کنی مثلی را تو وزن کن.
فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن.
دوم دو جزء بر اصل و یکی محذوف و مثال آن این شعر:
ز خفیف آن نمونه کش بسخن
فعلاتن مفاعلن فعلن.
(از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ فا)
نعت تفضیلی از خفی. خفی تر. پوشیده تر. مقابل اجلی: تعریف باخفی.
- امثال:
اخفی مما یخفی اللیل.
اخفی من الماء تحت الرﱡفه
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نهان و پوشیده گردیدن چیزی. (ناظم الاطباء). پوشیده شدن، به تکلف پوشیده و پنهان شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
مصدر دیگر خف و خفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخفی
تصویر تخفی
پنهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیف العقل
تصویر خفیف العقل
سبک مغز سبک خرد کم عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیه
تصویر خفیه
پنهان، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیق
تصویر خفیق
آواز آب، آوای باد، چرتی، دل تپان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث خفیف: اسباب خفیفه. مونث خفی پنهان پوشیده نهفته، جمع خفایا خفیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفی
تصویر اخفی
خفی، پوشیده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیر
تصویر خفیر
پناه دهنده، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
سبک، ضد سنگین و گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیدن
تصویر خفیدن
دم زدن، عطسه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفیر
تصویر خفیر
((خَ))
نگهبان، حامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخفی
تصویر تخفی
((تَ خَ فّ))
نهان گردیدن، پوشیده گردیدن، پوشیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
((خَ))
سبک، دارای وزن اندک، دارای شدت کم، خوار، زبون، مختصر، اندک، یکی از بحرهای نوزده گانه شعر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خفیف
تصویر خفیف
کوچک
فرهنگ واژه فارسی سره
سبک
متضاد: ثقیل، ضعیف، کم، ناچیز، بی مقدار، حقیر، خوار، ذلیل، زبون، آهسته، یواش، مبهم، غیرواضح، اهانت آمیز، توهین آمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد