جمع واژۀ نفقه. رجوع به نفقه و نفقه شود. - نفقات دادن،: امیر فرمود تا ایشان را نفقات دادند و رها کردند. (تاریخ بیهقی ص 581). - نفقات کردن، خرج کردن. هزینه کردن. صرف کردن: بهر درمی که علی عیسی فرستاد پنجاه درم نفقات بایدکرد یا زیاده تا آن فتنه بنشیند. (تاریخ بیهقی ص 426). این کوشک به چهار سال برآمد و بیرون از حد نفقات کرد. (تاریخ بیهقی ص 508)
جَمعِ واژۀ نفقه. رجوع به نفقه و نفقه شود. - نفقات دادن،: امیر فرمود تا ایشان را نفقات دادند و رها کردند. (تاریخ بیهقی ص 581). - نفقات کردن، خرج کردن. هزینه کردن. صرف کردن: بهر درمی که علی عیسی فرستاد پنجاه درم نفقات بایدکرد یا زیاده تا آن فتنه بنشیند. (تاریخ بیهقی ص 426). این کوشک به چهار سال برآمد و بیرون از حد نفقات کرد. (تاریخ بیهقی ص 508)
خوشرویی در سوداگری در یک بار و ترش رویی در بار دیگر و منه: انه لذو خسقات فی البیع، یعنی باری روا می دارد و باری فسخ بیع می کند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
خوشرویی در سوداگری در یک بار و ترش رویی در بار دیگر و منه: انه لذو خسقات فی البیع، یعنی باری روا می دارد و باری فسخ بیع می کند. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
طپش دل. تپش دل. حرکت اختلاجی که عارض قلب شود چون لرزه ای که در نوبه عارض تمام تن شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف). حرکت اختلاجیه ای است که عارض قلب شود بسبب چیزی که باعث آزار آن شود. قرشی گوید مقصود ما در این مورد از لفظاختلاج مفهوم آن نیست و اختلاج، حرکتی است که عارض میشود قلب را بسبب چیزی از باد که در قلب جای میگیرد وتا مخرجی نیابد بیرون نرود، بلکه زیاد گردد بقلب حرکت ارتعادیه، مانند حرکتی که عارض می گردد اعضاء را هنگام عارضه نافض و همچنانکه این حرکت حادث میشود بسیلان ماده ردیئه عفنه بر اعضاء و برای دفع آن بلرزد. همچنانست حرکت خفقان که عارض میشود برای رسیدن چیزی آزاررساننده بر قلب، پس بلرزه درآید برای دفع موذی لرزشی از پی هم. (از کشاف اصطلاحات فنون). این کلمه معرب خپه و خپگی است. (یادداشت بخط مؤلف) : چرخ چو لاله بدل در خفقان رفته صعب دهر چو نرگس بچشم در یرقان مانده زار. خاقانی. در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای نرگس چاک جامه ای لاله خاک بستری. خاقانی. بگیرد از طپش تیغ وز امتلای خلاف دل زمین خفقان و دم زمانۀ فواق. خاقانی. لاله ز تعجیل که بشتافته از تپش دل خفقان یافته. نظامی. در راه چنین قومی عطار بیان کرده جانش بلب افتاده در دل خفقان مانده. عطار. در نگر آخر که ز سوز دلم چون دل آتش خفقان می کند. عطار. چون جان فرید در تو محو است دل در خفقان کجات جویم. عطار. ترنجبین وصالم بده که شربت مصر نمیدهد خفقان فؤاد را تسکین. سعدی. ناخن تدبیر را خفقان دلتنگی شکست عقدۀ من وانشد چون غنچه از اظفار طیب. میرمحمد افضلی (از آنندراج)
طپش دل. تپش دل. حرکت اختلاجی که عارض قلب شود چون لرزه ای که در نوبه عارض تمام تن شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف). حرکت اختلاجیه ای است که عارض قلب شود بسبب چیزی که باعث آزار آن شود. قرشی گوید مقصود ما در این مورد از لفظاختلاج مفهوم آن نیست و اختلاج، حرکتی است که عارض میشود قلب را بسبب چیزی از باد که در قلب جای میگیرد وتا مخرجی نیابد بیرون نرود، بلکه زیاد گردد بقلب حرکت ارتعادیه، مانند حرکتی که عارض می گردد اعضاء را هنگام عارضه نافض و همچنانکه این حرکت حادث میشود بسیلان ماده ردیئه عفنه بر اعضاء و برای دفع آن بلرزد. همچنانست حرکت خفقان که عارض میشود برای رسیدن چیزی آزاررساننده بر قلب، پس بلرزه درآید برای دفع موذی لرزشی از پی هم. (از کشاف اصطلاحات فنون). این کلمه معرب خپه و خپگی است. (یادداشت بخط مؤلف) : چرخ چو لاله بدل در خفقان رفته صعب دهر چو نرگس بچشم در یرقان مانده زار. خاقانی. در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای نرگس چاک جامه ای لاله خاک بستری. خاقانی. بگیرد از طپش تیغ وز امتلای خلاف دل زمین خفقان و دم زمانۀ فواق. خاقانی. لاله ز تعجیل که بشتافته از تپش دل خفقان یافته. نظامی. در راه چنین قومی عطار بیان کرده جانش بلب افتاده در دل خفقان مانده. عطار. در نگر آخر که ز سوز دلم چون دل آتش خفقان می کند. عطار. چون جان فرید در تو محو است دل در خفقان کجات جویم. عطار. ترنجبین وصالم بده که شربت مصر نمیدهد خفقان فؤاد را تسکین. سعدی. ناخن تدبیر را خفقان دلتنگی شکست عقدۀ من وانشد چون غنچه از اظفار طیب. میرمحمد افضلی (از آنندراج)