جدول جو
جدول جو

معنی خطیبی - جستجوی لغت در جدول جو

خطیبی
(خَ)
دهی است از دهستان تراکمۀ بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 122هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یکهزاروپانصدگزی شمال راه فرعی لار به گله دار. دارای 130 تن سکنه است. آب آن ازقنات و محصول آنجا غلات و تنباکو و شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
خطیبی
خواستگاری، خواستگاری شده
تصویری از خطیبی
تصویر خطیبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خطیب
تصویر خطیب
کسی که خطبه می خواند، سخنران
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مُو)
لقب بهاءالدین محمد بن حسن خطیبی ملقب به سلطان العلماء و معروف به بهاء ولدو بهاءالدین ولد، عارف و فاضل نامی و از خلفای شیخ نجم الدین کبری و پدر مولانا جلال الدین مولوی بلخی بود. رجوع به بهاءالدین محمد و فیه مافیه ص 12 و 19 شود
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ)
عبدالرحمان بن محمد بن احمد خطیبی خرجردی، مکنی به ابونصر، از خویشان دو خرجردی مذکور در فوقست. او فقیه و عالمی بزرگ بود، فقه بنزد اسماعیل خرجردی آموخت و از جمع کثیری نیز به نیشابور حدیث شنید. من (سمعانی) با او در مدرسه تمیمیۀ مرو الفت گرفتم و او در واقعۀ غزان به روی مناره ای بپایین ماجان در حدود سنۀ 548 هجری قمری سوخته شد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِ یِ سَ حَدْ دی)
ناحیۀ ایل طیبی، از ایلات لیراوی کوه و در شماره نزدیک به دوهزار خانوار باشند و بر چندین تیره قسمت شده اند: اولاد تاج طیب، تاحسین شاهی، تارضائی، تاعین علی، تاماولی، تامرادی، تاویسی، چارگاهی، خواجه دزکی، سل شهر وسماعیلی، عالی طیب، قنبری، گرائی، گیوه چرمی ناصرطبیب. و این جماعت چندین محل از بلاد شاپور و ناحیۀ رون را تصرف کرده بنام ناحیۀ طیبی شهرت داده اند. و این ناحیۀ طیبی میانۀ شمال و مشرق بهبهان است. در ازای آن از سه گنبدان تا قلعۀ رئیسی هشت فرسخ پهنای آن، از قریۀ ترو تا المان شش فرسخ و قشلاق زمستانۀ ایل طیبی در محال بلاد شاپور است و ییلاق آنها از محال رون است. کشت و زرع آنها در بلاد شاپور گندم و جو و پنبه و برنج و کنجد. آبش از رودخانه و چشمه است و قصبۀ این ناحیه لنده است. ده فرسخ از بلدۀ بهبهان و پنج فرسخ از قصبۀ ده دشت دور است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
بهشت به لغت هندی، (منتهی الارب)، طوبی ̍
لغت نامه دهخدا
نسبتی است که به مقیمان شهر طیب که بین واسطو کورۀ اهواز واقع شده، میدهند، (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه. واقع در چهل وهشت هزارگزی باختر قره آغاج و 15هزارگزی شوسۀ مراغه بمیانه با 196 تن سکنه است. آب آن از رود خانه جیران و محصول آن غلات، نخود و بزرک می باشد. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو و در دو محل بفاصله هزارگزی متری بنام خطیب بالا و پایین مشهور و سکنۀ خطیب پایین 98 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خطبه خوان. (منتهی الارب). آنکه خطبۀ نماز می خواند. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خطباء:
کانک قائم فیهم خطیباً
و کلهم قیام للصلوه.
ابن انباری.
ما بسازیم یکی مجلس امروزین روز
چون برون آید از مسجد آدینه خطیب.
منوچهری.
رسم خطبه را و نماز را که خطیب بجا آورد. (تاریخ بیهقی). خطیبی کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی. (گلستان سعدی) ، دانا در خطابت. (منتهی الارب). ناطق. سخنور. (یادداشت بخط مؤلف). ج، خطباء:
خطیبان همه عاجز اندر خطابش
هژبران همه روبه اندر غبارش.
ناصرخسرو.
هر آنگه کزو ماند عاجز خطیب
فزاید بر او بی سعالی سعال.
ناصرخسرو.
مسعودسعدسلمان در بزم و رزم تو
جاری زبان خطیب و نبرده سوار باد.
مسعودسعدسلمان.
درون کام نهان کن زبان که تیغ خطیب
برای نام بود در برش نه بهر وغا.
خاقانی.
خرد خطیب دل است ودماغ منبر او
زبان بصورت تیغ و دهان نیام آسا.
خاقانی.
صبوحی زناشوئی جام و می را
صراحی خطیبی خوش الحان نماید.
خاقانی.
جاه را بردار کردم تا فلک گفت ای خطیب
نائب من باش اینک تیغ اینک گوهرم.
خاقانی.
من این رندان و مستان دوست دارم
خلاف پارسایان و خطیبان.
سعدی (طیبات).
خطیب سیه پوش شب بی خلاف
برآورد شمشیر روز از غلاف.
سعدی (بوستان).
- خطیب الهی، هاتف غیبی. (ناظم الاطباء).
آواز این خطیب الهی تو نشنوی
کز جوش غفلت است ترا گوش دل گران.
خاقانی.
- خطیب القوم، بزرگ قوم که با سلطان در حوائج ایشان گفتگو کند. (ناظم الاطباء).
، شخصی که قاری قرآن باشد، شخص موحد. (ناظم الاطباء).
- خطیب الانبیاء، پدرزن حضرت موسی که حضرت شعیب باشد. (از ناظم الاطباء).
- خطیب سحر، خروس سحرخوان:
دیدم صف ملائکه چرخ نوحه گر
چندانکه آن خطیب سحر در خطاب شد.
خاقانی.
- خطیب فلک، ستارۀ مشتری. (ناظم الاطباء).
- رجل خطیب، مردی که نیک خطبه خواند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طی)
مرد که خواستگاری زن کرده باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (اقرب الموارد). ج، خطّیبون
لغت نامه دهخدا
(خُ طَ)
منسوب به ابومحمد اسماعیل... بنان خطبی. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ اُ دَ)
خطبه خواندن. خطبه خوانی کردن. (ناظم الاطباء) :
پیش مغی پشت صلیبی مکن
دعوی شمشیر خطیبی مکن.
نظامی.
، موعظه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابن علی خطیبی. او راست: کتاب تاریخ
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِ)
یکی از طوایف ایل قشقائی فارس که مرکب از 250 خانوار است و در حوالی سمیرم مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 82)
لغت نامه دهخدا
(خِلْ لی با)
فریب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طی بَ)
زن خواستگاری کرده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
وی یکی از شعرای باستان است که هزل و هجا می گفته و قصیدۀ هجائیۀ شعرا را که قریعالدهر کرده بود، جواب گفته و پاره ای از اشعار او در لغت نامۀ اسدی بشاهد آمده و این اشعار از سوزنی درباره اوست:
من آن کسم که چو کردم بهجو گفتن رای
هزار منجیک از پیش من کم آرد پای
خجسته، خواجه نجیبی، خطیری و طیان
قریع و عمعق و حکاک قرد یافه درای
اگر بعهد منندی و در زمانۀ من
مراستی ز میانشان همه برآی و درای.
سوزنی (دیوان ص 93)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است از دهستان تراکمۀ بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 122هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یک هزارپانصدگزی شمال فرعی لار به گله دار. دارای 130 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و تنباکو می باشد. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طا)
ابومحمدعبدالله بن محمد بن حرب الخطاب. وی از نحویان بود و مذهب کوفی در نحو داشت و او راست کتاب النحو الکبیر و کتاب النحو الصغیر و کتاب عمود النحو. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خِ بی ی)
منسوب به خطابه: سخنهای خطابی و امثال آن که بنظر اول آنرا نظرهالحرفا گویند. (جهانگشای جوینی) ، لفظی و زبانی و شفاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بی ی)
دراز درشت اندام و برهنه استخوان در کمال سختی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
عبدالله بن داود خریبی همدانی، مکنی به ابوعبدالرحمن. از کوفه بود ولی در خریبه بصره منزل گزید (بنابر قول ابوحاتم). او از اعمش و سلمه بن نبیطبن شریط روایت کرد و از او عبدالاعلی بن حماد و اهل عراق و بسال 211 هجری قمری درگذشت. ابوعلی غسانی بن داود می گوید او به خریبه بصره سکنی گزید و منسوب بدانجا شد و از اعمش و هشام بن عروه و ابن جریح و فضل بن عزوان حدیث شنید. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
منسوب به خریبه و آن محلی است مشهور در بصره. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ خَ)
ابن حسن ارموی. از شعرای دمیهالقصر است و نظام الملک را در 462 هجری قمری مدح گفت. (ذریعه ج 9 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ خَ)
ابن منصور بن عبیدالله خطیبی اصفهانی بغدادی، مکنّی به ابوعلی و مشهور به اجل لغوی. اصل او از اصفهان بود ودر سال 547 هجری قمری در بغداد متولد شد و در آنجا پرورش یافت. وی تحصیلات خود را نزد ابن قصار و ابوالبرکات انباری و جز آنان به پایان رساند و در مدرسه نظامیه اقامت داشت. یاقوت حموی گوید که او از نظر حفظ لغات و اشعار بی همتا بود ولی متاسفانه حاضر به تدریس نبود و اگر روزی وی بتدریس همت می گماشت، علوم و ادبیات را زنده می کرد. (از معجم الادباء یاقوت چ قاهره ج 15 ص 81 و چ مارگلیوث ج 5 ص 423)
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یِ)
نسبتی است که به اولاد ابوطیبه عیسی بن سلیمان یکی از محدثین که از امام جعفر صادق علیه السلام و از کرزبن وبره و سلیمان اعمش روایت دارد، داده شده است و خانوادۀ طیبی عموماً در جرجان مقیم و در آنجا دارای ضیاع و عقار بسیار میباشند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سخنران، نوشته خوان، اندرز گوی انجمنیک خواستگار مردی که زن می خواهد مرد خطبه خوان سخنران، واعظ، جمع خطباء (خطبا)
فرهنگ لغت هوشیار
سخنورانه، راستنمود بر انگیختن شنونده به انجام کاری که سود او در آن است بی نیازاز فرنود آوری (استدلال) منسوب به خطابه. یا قیاس خطابی. قیاسی است مرکب از مقدمات مقبوله یا مظنونه و غرض از خطابه و قیاس خطابی ترغیب مردم است در آنچه آنان را سود دارد از امور معاش و معاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیبه
تصویر خطیبه
خواسته زن خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطیب
تصویر خطیب
((خَ))
واعظ، سخنران، جمع خطباء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطیب
تصویر خطیب
سخنران
فرهنگ واژه فارسی سره
خطبه خوان، سخنران، سخنگو، متکلم، ناطق، نطاق، واعظ
متضاد: مستعمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
سخنور، جنایتکاران
دیکشنری اردو به فارسی