جدول جو
جدول جو

معنی خطوخال - جستجوی لغت در جدول جو

خطوخال
سبلت نورسته، خال، نقش ونگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلخال
تصویر خلخال
حلقۀ فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند، پاورنجن، پااورنجن، پارنجن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطوات
تصویر خطوات
خطوه ها، فاصله های میان دو پا در راه رفتن، گام ها، قدم ها، در تصوف گام هایی که سالک در طریقت برمی دارد، جمع واژۀ خطوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوال
تصویر طوال
طویل ها، دراز ها، جمع واژۀ طویل
فرهنگ فارسی عمید
(خُ طُ)
جمع واژۀ خطوه و خطوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (ترجمان علامه جرجانی) : یا ایها الناس کلوا مما فی الارض حلالاً طیباً و لاتتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین. (قرآن 168/2). یا ایها الذین امنوا لاتتبعوا خطوات الشیطان و من یتبع خطوات الشیطان فانه یأمر بالفحشاء و المنکر ولولافضل اﷲ علیکم و رحمته مازکی منکم من أحد أبداً و لکن اﷲ یزکی من یشاء واﷲ سمیع علیم. (قرآن 21/24)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در چهل و دو هزار و پانصد گزی جنوب سنگ ماشه حکومت درجۀ 3 جاغوری حکومت غزنی به افغانستان، این قریه بین 67 درجه و 2 دقیقه و 18 ثانیۀ طول شرقی و 33 درجه و 2 دقیقه و 25 ثانیۀ عرض شمالی قرار دارد، (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
خالی سپید که بر ناخن افتد. فوفه. وبش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ابن یافث بن نوح، کسی که بسرزمین اسپانیا درآمد و بدین مناسبت آنجا اندلس نام یافت، (الحلل السندسیه ج 1 ص 33 از نفح الطیب)
لغت نامه دهخدا
میش نر را طوبال نامند، (فهرست مخزن الادویه)، و لایقال للکبش طوبال، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد در 24 هزارگزی شمال باختری فریمان، دامنه و معتدل با 441 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و تریاک، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است (بماورأالنهر با کشت و برز بسیار و از آنجا اسب خیزد. نزدیک کرال غزک ورذول. بفوزانک. کبریه. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مرد احمق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
یکی از شهرستانهای هشتگانه آذربایجان استان سوم کشور است بحدود و مشخصات زیر: 1- حدود: از شمال شهرستان اردبیل، از جنوب شهرستان زنجان، از خاور کوههای طالش، از باختر شهرستانهای سراب و میانه. 2- آب و هوا: در قسمت خاوری دامنه کوههای طالش سردسیر، قسمت شمال و جنوب و باختر معتدل و کنار رود خانه قزل اوزن گرمسیر است. 3- ارتفاعات: رشتۀ جبال طالش در قسمت خاوری و جبال بزکش در باختر و قراول در جنوب است. جبال طالش که از جنوب بطرف شمال امتداد یافته صاحب قلل زیر است: قله ناو و قلۀ الماس. از روی این قلل قسمت نواحی گیلان تا بحر خزر و همچنین نواحی شهرستانهای اردبیل و هروآباد دیده میشود و سفیدکوه معروف به آقداغ بین دهستان خان اندبیل و دهستان شاهرود قرار دارد و از روی قلۀ آن همه منطقۀ شهرستان هروآباد بنظر می آید. بر اثر این کوههای حصارمانند راههای آن صعب العبور است و مهمترین گردنۀ آن گردنۀ ناو در مسیر راه قدیمی هروآباد به گیلان می باشد و این ناحیه از داخل جنگل بجادۀ شوسه و آسفالته به آستارا متصل می باشد و گردنه های یلوجه و قلۀ قارشوکه سر راه جادۀ میانه بهروآباد واقع است. بر اثر خرابی راه و کوهستانی بودن آن در فصل زمستان 6 ماه بسته است و با وسائل موتوری از آن نمیتوان گذشت و اهالی غالباً با اسب و قاطر برای داد و ستد از راه گیلان رفت و آمد می نمایند. 4- رودخانه: رود خانه قزل اوزن که در قسمت خاوری شهرستان میانه رو بشمال در جریان است، پس از مشروب کردن دهستانهای کاغذکنان و سنجید و خورش رستم مسیر آن بطرف جنوب خاوری منحرف می گردد و راه شهرستان زنجان و رشت را پیش می گیرد تا بدریای خزر بریزد و آب آن در فصل بهار و تابستان زیاد است، بطوریکه با اسب و پیاده عبور از آن مشکل است و اهالی بوسیلۀ بلم از بعضی گدارها عبور می کنند. رود خانه شاهرود که از شمال بجنوب بین دهستانهای شاهرود و خورش رستم در جریانست، چندان رود خانه مهمی نمی باشد و سرچشمۀ آن کوههای طالش است و در چهل وپنج کیلومتری سرچشمه خود برود خانه قزل اوزن می ریزد. رود خانه گیوی و رود خانه سنگ آباد که هر دو در بخش سنجید واقعاند از ارتفاعات شمال بخش رو بجنوب سرچشمه گرفته، پس از مشروب نمودن آبادیها در نزدیکی پل فیروزآباد با هم متلاقی می گردند و پس از طی 16هزار گز مسافت به رود خانه قزل اوزن می ریزند. درطول و طرفین رودهای مذکور در بالا، برنج و پنبه بعمل می آید. 5- سازمان اداری شهرستان خلخال: این شهرستان از چهار بخش زیر تشکیل شده: بخش مرکزی یک دهستان حاوی چهل آبادی، بخش شاهرود دو دهستان حاوی 88 آبادی، بخش کاغذکنان یک دهستان حاوی 107 آبادی، بخش سنجید 2 دهستان حاوی 105 آبادی. توضیح آنکه خلخال در قدیم شهری بوده که فعلاً خراب است و اکنون خلخال به مجموع شهرستان اطلاق میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پای برنجن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). پای آورنجن. پای ورنجن. حجل. حجل. (یادداشت بخط مؤلف). حلقه ای را گویند از طلا و نقره و امثال آن که در پای کنند. (برهان قاطع). ج، خلاخل، خلاخیل. (مهذب الاسماء) :
وین بدان گوید باری من ازین زر کنمی
ماهرویان را از گوهر خلخال و سوار.
فرخی.
تن غنده را پای باید نخست
پس آنگاه خلخال بایدش جست.
اسدی.
تا چو بازم در آهنین خلخال
چون جلاجل ز من فغان برخاست.
خاقانی.
آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق
رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده.
خاقانی.
روانه شد چو سیمین کوه در حال
درافکنده بکوه آواز خلخال.
نظامی.
ز نیکو کردن زنجیر خلخال
نه نیکو کرد بر زنجیریان حال.
نظامی.
چو یاره دست بوس رایش افتاد
چو خلخال زر اندر پایش افتاد.
نظامی.
هزار اشتر سیه چشم و جوانسال
سراسر سرخ موی و زرد خلخال.
نظامی.
پس بفرمودش که برسازد ز زر
از سوار و طوق و خلخال و کمر.
مولوی (مثنوی).
چو کاهل بود ناقه در خاستن
چه باید بخلخالش آراستن.
امیرخسرو دهلوی.
- خلخال زر، کنایه از آفتاب.
- خلخال فلک، کنایه از آفتاب.
، زنگله که بر پای مرغان شکاری کنند. (یادداشت بخط مؤلف). و خلاخل زرین که پای بازبندند بر شکار دلیرتر و خرم تر رود. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
باریک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: ثوب خلخال، جامۀ باریک
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
دراز کردن چیزی را. اطاله: صددت فاطولت الصدود. (از اقرب الموارد). رجوع به اطاله شود. دراز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طول. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به طول شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ / ضِ کَ دَ)
به صورت لطوخ
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جمع واژۀ لطوخ
لغت نامه دهخدا
(خَ مُ)
تلفظ عامیانه ’خط و خالی’ صاحب خال و نشان بسیار. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ خوا / خا)
خوانندۀ خط. آنکه خطی را می خواند
لغت نامه دهخدا
تصویری از خطال
تصویر خطال
سخت گیر تنگ گیر مردی که بر زن و فرزند سخت گیرد یولاف، سبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوال
تصویر خوال
خوردنی، دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوال
تصویر طوال
جمع طویل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلخال
تصویر خلخال
حلقه ای را گویند از طلا و نقره که در پای نهند باریک، جامه باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطوات
تصویر خطوات
جمع خطوه، گام ها جمع خطوه گامها قدمها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطوال
تصویر اطوال
دراز کردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط و خال
تصویر خط و خال
منقش، مخطط
فرهنگ لغت هوشیار
خوپله هم آوای برخه من خوپله در سبلت افکنده بادیی چو در ریش خشک از ملاقات شانه (انوری) نادان گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوال
تصویر خوال
((خا))
خوردنی، دوده ای که برای ساختن مرکب سیاه از دود چراغ گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلخال
تصویر خلخال
((خَ))
حلقه ای فلزی که زنان برای زینت به مچ پای خود می اندازند، جمع خلاخیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خطوات
تصویر خطوات
((خُ طُ))
جمع خطوه، گام ها، قدم ها
فرهنگ فارسی معین
شاد، خوشحال
فرهنگ گویش مازندرانی
پای بند زینتی که بیشتر رقاصان و بازیگران بر پای می بستند
فرهنگ گویش مازندرانی
نقش و نگار، خال خالی
فرهنگ گویش مازندرانی