خیرو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نباتی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس). غسل. (مهذب الاسماء). خیروی دشتی. (دهار). ملوکیهالشجر. عودالیسر. شحم البرح. آلثئا. ملوخیه. وردالزوانی. (یادداشت بخط مؤلف). هشت دهان. (صیدنۀ ابوریحان بیرونی). خطمی از اسپرغمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گلش بهمه رنگی بود بسیار بقا باشد وعروقش چند سال بجا ماند. (نزهه القلوب) : خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز همچنانست که بر تختۀ دیبا دینار. سعدی. - خطمی بری، نوعی خطمی است که بعربی آنرا شحم البرح می گویند. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی خطائی، بهترین انواع گل خیرو است. در آغاز شکفتن برنگ سفید می باشد تا دو پهر پس بسرخی زند پس سرخی او کمتر شدن گیرد و بعد از غروب باز برنگ اصلی بازآید. (آنندراج). منثور. (یادداشت بخط مؤلف) : همچو خطمی خطائی هر زمان در باغ دهر چهره دیگرگون مرا از خجلت عصیان شود. نزاری (از آنندراج). - خطمی درختی، نوعی از خطمی است که بوته ای چون درخت دارد. رجوع به درخت خطمی شود. - خطمی درختی چینی، گیاهی است که گل سرخ آتشی دارد. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی فرنگی، نوعی گل است که شبیه به گل خطمی است. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی کوچک، خبازی. رجوع به خبازی در این لغت نامه شود. - خطمی مجلسی، نوعی گل است. (یادداشت بخط مؤلف). - لعاب خطمی، لعابی که از خطمی حاصل آید. وخیفه. (منتهی الارب)
خیرو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نباتی است. (منتهی الارب) (از تاج العروس). غِسل. (مهذب الاسماء). خیروی ِ دشتی. (دهار). ملوکیهالشجر. عودالیسر. شحم البرح. آلثئا. ملوخیه. وردالزوانی. (یادداشت بخط مؤلف). هشت دهان. (صیدنۀ ابوریحان بیرونی). خطمی از اسپرغمهاست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گلش بهمه رنگی بود بسیار بقا باشد وعروقش چند سال بجا ماند. (نزهه القلوب) : خیری و خطمی و نیلوفر و بستان افروز همچنانست که بر تختۀ دیبا دینار. سعدی. - خطمی بری، نوعی خطمی است که بعربی آنرا شحم البرح می گویند. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی خطائی، بهترین انواع گل خیرو است. در آغاز شکفتن برنگ سفید می باشد تا دو پهر پس بسرخی زند پس سرخی او کمتر شدن گیرد و بعد از غروب باز برنگ اصلی بازآید. (آنندراج). منثور. (یادداشت بخط مؤلف) : همچو خطمی خطائی هر زمان در باغ دهر چهره دیگرگون مرا از خجلت عصیان شود. نزاری (از آنندراج). - خطمی درختی، نوعی از خطمی است که بوته ای چون درخت دارد. رجوع به درخت خطمی شود. - خطمی درختی چینی، گیاهی است که گل سرخ آتشی دارد. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی فرنگی، نوعی گل است که شبیه به گل خطمی است. (یادداشت بخط مؤلف). - خطمی کوچک، خبازی. رجوع به خبازی در این لغت نامه شود. - خطمی مجلسی، نوعی گل است. (یادداشت بخط مؤلف). - لعاب خطمی، لعابی که از خطمی حاصل آید. وخیفه. (منتهی الارب)
انجل غسل هم آوای زرد از گیاهان فارسی گویان خطمی خوانند گیاهی است ازتیره پنیرکیان که دارای گونه های دایمی و نیز یکساله است و بحد وفور در ایران روییده و کشت میشود. ساقه اش ضخیم و بلند برگهایش پهن و ستبر و ریشه ای دراز و دوکی شکل و آبدار است. ریشه آن در پزشکی مستعمل است
انجل غسل هم آوای زرد از گیاهان فارسی گویان خطمی خوانند گیاهی است ازتیره پنیرکیان که دارای گونه های دایمی و نیز یکساله است و بحد وفور در ایران روییده و کشت میشود. ساقه اش ضخیم و بلند برگهایش پهن و ستبر و ریشه ای دراز و دوکی شکل و آبدار است. ریشه آن در پزشکی مستعمل است
خطمی درخواب دروقت خود، دلیل بر منفعت اندک کند و بی وقت، دلیل بر غم و اندوه کند و خوردن آن، دلیل بر مضرت و نقصان کند و سر شستن با آن، دلیل است بر توبه کردن و پاکدینی. محمد بن سیرین
خطمی درخواب دروقت خود، دلیل بر منفعت اندک کند و بی وقت، دلیل بر غم و اندوه کند و خوردن آن، دلیل بر مضرت و نقصان کند و سر شستن با آن، دلیل است بر توبه کردن و پاکدینی. محمد بن سیرین
ناپختگی، ناآزمودگی، (ناظم الاطباء)، مقابل پختگی، بی تجربگی، بی وقوفی: چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو، منجیک، وزآن پس چنین گفت کهتر پسر که اکنون بگیتی تویی تاجور بمردی و گنج این جهان را بدار نزاید ز مادر کسی شهریار ورا خوشتر آمد بدینسان سخن بمهتر پسر گفت خامی مکن، فردوسی، بگذشت تموز سی چهل بر تو از بهر چه مانده ای بدین خامی ؟ ناصرخسرو، کباب آتش حرصیم و آن ز خامی ماست حقیقت است که هر خام را کنند کباب، سوزنی، چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا خامی بود گفتن ترا جانا که جان کیستی، خاقانی، با این همه که سوخته و پخته ست جان و دلم ز خامی گفتارش، خاقانی، ز گرمی ره بکار خودنداند ز خامی هیچ نیک و بد نداند، نظامی، باز نگویم که ز خامی بود بارکشی کار نظامی بود، نظامی، ترسم که ز بیخودی و خامی بیگانه شوم ز نیکنامی، نظامی، دگر ره سر ازین اندیشه بر کرد که از خامی چه کوبم آهن سرد، نظامی، فردا بداغ دوزخ ناپخته ای بسوزد کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی، سعدی (طیبات)، پختگان دم خامی زده اند، سعدی (مجالس)، آن شیخ که بشکست ز خامی خم می زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی گر بهر خدا شکست پس وای بمن ور بهر ریا شکست پس وای به وی، مهدی خان شحنه، مرا امید وفا داشتن ز تو خامی است که روی خوب و وفا هر دو ضد یکدگرند، ؟ ، مقابل عیاری، مقابل رندی، سلیم دلی، صاف صادقی، ساده دلی: خامی و ساده دلی شیوۀ جانبازان نیست خبری از بر آن دلبر عیار بیار، حافظ، ، کالی، نارسیدگی: چون ژاله بسردی اندرون موصوف چون غوره بخامی اندرون محکم، منجیک، ، کاهلی: در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دوستی چالاکی است و چستی، حافظ، ، ناتمامی، نقصان، زیان، کمند، دام شکار، تودۀریگ، (ناظم الاطباء)
ناپختگی، ناآزمودگی، (ناظم الاطباء)، مقابل پختگی، بی تجربگی، بی وقوفی: چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو، منجیک، وزآن پس چنین گفت کهتر پسر که اکنون بگیتی تویی تاجور بمردی و گنج این جهان را بدار نزاید ز مادر کسی شهریار ورا خوشتر آمد بدینسان سخن بمهتر پسر گفت خامی مکن، فردوسی، بگذشت تموز سی چهل بر تو از بهر چه مانده ای بدین خامی ؟ ناصرخسرو، کباب آتش حرصیم و آن ز خامی ماست حقیقت است که هر خام را کنند کباب، سوزنی، چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا خامی بود گفتن ترا جانا که جان کیستی، خاقانی، با این همه که سوخته و پخته ست جان و دلم ز خامی گفتارش، خاقانی، ز گرمی ره بکار خودنداند ز خامی هیچ نیک و بد نداند، نظامی، باز نگویم که ز خامی بود بارکشی کار نظامی بود، نظامی، ترسم که ز بیخودی و خامی بیگانه شوم ز نیکنامی، نظامی، دگر ره سر ازین اندیشه بر کرد که از خامی چه کوبم آهن سرد، نظامی، فردا بداغ دوزخ ناپخته ای بسوزد کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی، سعدی (طیبات)، پختگان دم خامی زده اند، سعدی (مجالس)، آن شیخ که بشکست ز خامی خم می زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی گر بهر خدا شکست پس وای بمن ور بهر ریا شکست پس وای به وی، مهدی خان شحنه، مرا امید وفا داشتن ز تو خامی است که روی خوب و وفا هر دو ضد یکدگرند، ؟ ، مقابل عیاری، مقابل رندی، سلیم دلی، صاف صادقی، ساده دلی: خامی و ساده دلی شیوۀ جانبازان نیست خبری از بر آن دلبر عیار بیار، حافظ، ، کالی، نارسیدگی: چون ژاله بسردی اندرون موصوف چون غوره بخامی اندرون محکم، منجیک، ، کاهلی: در مذهب طریقت خامی نشان کفر است آری طریق دوستی چالاکی است و چستی، حافظ، ، ناتمامی، نقصان، زیان، کمند، دام شکار، تودۀریگ، (ناظم الاطباء)