- خضوع
- فروتنی، افتادگی
معنی خضوع - جستجوی لغت در جدول جو
- خضوع
- فروتن فروتنی کردن، آرمیدن، ساکن
- خضوع
- فروتنی و تواضع کردن، تواضع، فروتنی، در تصوف فروتنی و تذلل در پیشگاه جبروت الهی
- خضوع ((خُ))
- فروتنی کردن، تواضع کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نرم نرمک چرب زبانی
ستوهیدن به ستوه آمدن
فریب دهنده
راهبر دانا در رهبری
سبز، سبز شونده
زن بد کار کرچک بید انجیر از گیاهان کرچک بید انجیر
فروتنی کردن
غدار، مکار، پیمان شکن
دمیدن بوی دادن بوی پراکندن
کرچک، دانه ای درشت و روغن دار که روغن آن به عنوان مسهل به کار می رود، گیاه این دانه که علفی یک ساله و از خانوادۀ فرفیون است، بیدانجیر
فروتنی، از روی خواری و زاری سر به اطاعت فرود آوردن
راضی گردیدن بخواری
جنباندن کسی را، بی آرام کردن، بر کندن، ترسانیدن، شکافتن دو پاره کردن چوکک کوچ نر بوف نر از پرندگان