جدول جو
جدول جو

معنی خضوع - جستجوی لغت در جدول جو

خضوع
فروتنی و تواضع کردن، تواضع، فروتنی، در تصوف فروتنی و تذلل در پیشگاه جبروت الهی
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فرهنگ فارسی عمید
خضوع
(خَ)
فروتن. ج، خضع، زنی که تهیگاه های او را آواز باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خضوع
(تَ عَ هَُ)
فروتنی کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، آرمیدن، ساکن گردیدن، ساکن گردانیدن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، خواندن کسی را بسوی بدی. (منتهی الارب) ، میل کردن ستاره بغروب، کوشیدن شتران در رفتن. (منتهی الارب) (ازتاج العروس) (از لسان العرب) ، پست گردانیدن کسی را، کلانسالی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خضوع
فروتن فروتنی کردن، آرمیدن، ساکن
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فرهنگ لغت هوشیار
خضوع
((خُ))
فروتنی کردن، تواضع کردن
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فرهنگ فارسی معین
خضوع
فروتنی، افتادگی
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فرهنگ واژه فارسی سره
خضوع
افتادگی، تواضع، خشوع، خواری، شکسته نفسی، فروتنی
متضاد: تکبر، غرور، تکبر کردن، غرور کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خروع
تصویر خروع
کرچک، دانه ای درشت و روغن دار که روغن آن به عنوان مسهل به کار می رود، گیاه این دانه که علفی یک ساله و از خانوادۀ فرفیون است، بیدانجیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
فروتنی، از روی خواری و زاری سر به اطاعت فرود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
سرسبز. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بسیار تیزدهنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ دَ)
فروتنی کردن. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) (ترجمان علامه جرجانی). صاحب منتهی الارب می گوید: خشوع قریب است بخضوع یا خضوع در بدن است و خشوع در آواز و چشم همه باشد. الم یأن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکراﷲ. (قرآن 57 / 16) ، چشم فروخوابانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، فرودآمدن صدا: یومئذ یتبعون الداعی لاعوج له و خشعت الاصوات للرحمن فلاتسمع الا همساً. (قرآن 20 / 108) ، رفتن کوهان و ماندن از آن اندکی، خدوی لزج انداختن، آرامیدن، ساکن شدن، زاری و تذلل نمودن، نزدیک شدن ستاره به غروب. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) ، در نزد صوفیان خشوع در تعریفات جرجانی (ص 68) چنین آمده است: الخشوع و الخضوع و التواضع بمعنی واحد و فی الاصطلاح اهل الحقیقه: الخشوع الانقیاد للحق و قیل هو الخوف الدائم فی القلب و قیل من علامات الخشوع ان العبد اذا غضب او خولف اورد علیه استقبل ذلک بالقبول
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ کُ)
نرم کردن سخن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). مصدر دیگریست برای مخاضعه. منه: خاضع المراءه خضاعاً، ای نرم کرد سخن را برای آن زن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَع ع)
سست گردیدن. مصدر دیگری است برای ’خرع’ و ’خراعه’. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن فاجره، زن که کوتاه شود از نرمی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِرْ وَ)
هرچه کوتاه شود از گیاه بسبب سستی ساق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب) ، بیدانجیر. (دهار) (مهذب الاسماء). طمرا. (یادداشت بخط مؤلف). کرچک.
خواص طبی خروع: در اختیارات بدیعی آمده: خروع را بپارسی بیدانجیر خوانند و بشیرازی کنتو و بهترین بحری بود و طبیعت آن گرم و خشک بود در دویم و گویند تر است. اسحاق گوید گرم و خشک بود در سیم و مسهل بلغم بود و قولنج بگشاید و فالج را بگشاید و سودمند بود. صاحب منهاج گوید شربتی از وی دانه مقشر بود و صاحب تقویم گویدپانزده حب بود و اعصاب را نافع بود و هر صلابتی که بود چون ضماد کنند یا بیاشامند نرم گرداند و سی حب ازوی مقشر چون مسحق کنند و بیاشامند مسهل بلغم بود و مره و رطوبت مائی بود و ورق وی چون بکوبند و با سویق خلط کنند و ضماد کنند و بر ورمهای بلغمی و ورمهای گرم که در چشم بود، سودمند بود خواه پخته خواه خام و بر نقرس و درد مفاصل چون ضماد کنند بغایت نافع بود اما خوردن وی مضر بود بسینه و مصلح وی کتیرا بود. رجوع به ضریر انطاکی ص 41 نیز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طَرْ رُ)
دم گرفتن کودک را از گریستن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). خبعالصبی خبوعاً، انقطع نفسه و فحم من البکاء. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (معجم الوسیط) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
ناقه ای که باری اندک شیر فرودهد و باری شیر پر دارد. (منتهی الارب) (از متن اللغه). ناقه و غیر آن که باری شیر فرودهد و باری پر دارد. (از معجم الوسیط) ، راه که گاه هویدا گردد و گاه مخفی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس) (از لسان العرب) ، مرد بسیار فریبکار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از معجم الوسیط) (از متن اللغه) (از تاج العروس) (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(تَ طَفْ فُ)
رهبری در تاریکی شب کردن و بسوی مقصدی روان شدن. ختع. (از متن اللغه) (تاج المصادر بیهقی) ، هجوم کردن. (از متن اللغه). این مصدر در این معنی با کلمه ’علی’متعدی میشود. منه: ختع علیهم ختوعاً: هجم علیهم، رفتن. روان شدن. در این معنی این مصدر با کلمه ’فی’ می آید، منه: ختع فی الارض ختوعا، ذهب و انطلق فی الارض، فرار کردن. هزیمت کردن، از بین رفتن: ختع السراب ختوعاً، ای ’اضمحل’، سرعت ورزیدن. تعجیل کردن: ختع فلان ختوعاً، ای اسرع، شتر فحل در عقب شتر ماده روان شدن. (از متن اللغه) ، لنگانه گام برداشتن: ختعت الضبع ختوعاً
لغت نامه دهخدا
(خَ)
راهبر دانا در رهبری. (از منتهی الارب) ، فرار کننده. هارب. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَضْ وُ)
موضعی است. (تاج العروس) ، نزدیک گردیدن به کسی یا چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اطافه به امری، احاطه کردن بدان. و در لسان آمده است: طاف به، حام حوله. (از اقرب الموارد). احاطه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرد چیزی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بضوع کلام، هویدا کردن کلام. (منتهی الارب). فهمیدن کلام. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خضب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فروتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتنی کرده شده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضع شود، رعیت و تابع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تضوع
تصویر تضوع
دمیدن بوی دادن بوی پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضوعا
تصویر خضوعا
نرم نرمک چرب زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضوع
تصویر بضوع
ستوهیدن به ستوه آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدوع
تصویر خدوع
فریب دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ختوع
تصویر ختوع
راهبر دانا در رهبری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضور
تصویر خضور
سبز، سبز شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروع
تصویر خروع
زن بد کار کرچک بید انجیر از گیاهان کرچک بید انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوع
تصویر خنوع
غدار، مکار، پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشوع
تصویر خشوع
((خُ))
فروتنی، اطاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضوع
تصویر تضوع
((تَ ضَ وُّ))
دمیدن، بوی پراکندن
فرهنگ فارسی معین