جدول جو
جدول جو

معنی خضمان - جستجوی لغت در جدول جو

خضمان
(خُ ضُمْ ما)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خضمان
(خَضْ ضُ / خِضْ ضِمْ ما)
گریبان. (منتهی الارب) ، خشتک پیراهن. (منتهی الارب) (از تاج العروس).
- خضمان القمیص، گریبان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضمان
تصویر ضمان
قبول کردن، پذیرفتن، در فقه و حقوق برعهده گرفتن وام دیگری، در فقه و حقوق التزام اینکه هرگاه چیزی از میان رفت مثل یا قیمت آن را بدهند، حمایت، ضامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمان
تصویر خمان
خماندن، خم کردن، خم دادن، کج کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
شتر گران. (منتهی الارب). و رجوع به رضمان شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ابن بشیر انصاری. وی به امر یزید بن معاویه با سی سوار امام علی بن الحسین (ع) و اسرای اهل البیت را همراه خود از شام بمدینه برد. (از حبیب السیر ص 28)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
اندرون نامه. ج، اضمان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خَمْ ما)
نیزۀ سست. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
گیاهی است دارویی دارای دو قسم: صغیر و کبیر. قسم صغیر را آقطی گویند. (ناظم الاطباء). لغت نبطی است وبه یونانی آقطی نامند. نباتی است صغیر و کبیر. کبیرآن شبیه به درخت است و شاخهای او مایل بسفیدی شبیه به نی و مستدیر و برگش مثل برگ گردکان و از آن کوچکتر و ثقیل الرائحه و در هر شاخی از سه عدد تا پنج عدد و بر هر شاخی قبه ای و گلش سفید و ثمرش شبیه به حبهالخضراء و بنفش مایل به سیاهی و در شکل مانند خوشۀ محلل و... خمان صغیر شبیه به گیاه و ساقش مربع و پرگره و برگش شبیه به برگ بادام.... از هر گرهی ثمری ظاهر. (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اختیارات بدیعی شود. در برهان قاطع آمده: در عربی دوایی است و آن دو نوع می باشد: کوچک و بزرگ. کوچک را به یونانی خامأاقطی خوانند و آن درخت بل است و بل میوه ای است در هندوستان و بزرگ آن را سنبوقه گویند، مجفف و محلل باشد
لغت نامه دهخدا
(خُمْ ما)
فرومایه از مردمان. یقال: هو من خمان الناس، ای من رذائلهم. خمّان، متاع ردی. خمّان، درخت بکارنیامدنی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). خمّان
لغت نامه دهخدا
(خِمْ ما)
فرومایه از مردمان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). یقال: هو من خمّان، متاع ردی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خمّان
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقۀ باردار. (منتهی الارب). شتر باردار و آبستن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گام نزدیک گذاشته دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شتر گران. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). شتران گران. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تُ عَمْ مُ)
ترسیدن، بددلی کردن، مکر و حیله نمودن پس رجوع کردن بر آن، برداشتن پا. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خیم، خیوم، خیمومه، خیام در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ)
نخلستانهای متعلق به بنی عبدالله بن الدول در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ ضِ)
نام موضعی است در نزدیکی مدینه آنرا نقیعالخضمات نیز می گویند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دشمنان. عدوها. (یادداشت بخط مؤلف) : هیچکس از وزیر و سالاران لشکر بر خداوند این اشاره نکند که جنگی قائم و خصمان را زده باز باید گشت. (تاریخ بیهقی). نه چنان آمد بر آنجمله که اندیشه می کردند که خصمان بنخست حمله بگریزند. (تاریخ بیهقی). کسان سوری و آن قوم که خصمان مظفر بودند، این سخن بغنیمت شمردند و هزار دینار زود بدین حاجب دادند. (تاریخ بیهقی). و پادشاهان را در سیاست رعیت... و قمع خصمان و قهر دشمنان بدان حاجت افتد. (کلیله و دمنه). با اینهمه برنج قصۀ خصمان... بر اثر. (کلیله و دمنه).
تخت شاه افسر سماک شده ست
سر خصمانش تخت خاک شده ست.
خاقانی.
لیکن از روی طعنۀ خصمان
آمدن هیچ رو نمیدارد.
خاقانی.
ای آنکه تا عنان بهوای تو داده ام
از ناوک سخن صف خصمان دریده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خصیم. (از منتهی الارب) (از دهار) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نام کوهی است در هشت میلی بقعه ای که حجاج بیت اﷲ از طریق عراق بدانجا احرام می بندند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَلْ لُ)
ناموافق شدن زمین باشندگان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کذب. دروغ. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). منه: جاء فلان بالخرمان
لغت نامه دهخدا
(خُ)
از اعلام عرب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ خام، ناپختگان، کسانی که کار از روی بصیرت نکنند:
در سپس این و آن شدند گروهی
بی خردان جهان و ناکس خامان،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
بید مصری، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 374)، رجوع به خاماروان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصمان
تصویر خصمان
دشمنان، عدوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمان
تصویر خمان
کمان تیر اندازی مردم پست و فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمان
تصویر ضمان
ضمانت، پذیرفتن، کفالت، ضامنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمان
تصویر خیمان
بیم، بد دلی، ترفندگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضمان
تصویر ضمان
((ضَ))
پذیرفتن، بر عهده گرفتن وام دیگری را، ضمانت، ملتزم شدن به این که هرگاه کسی به عهد خود وفا نکرد از عهده خسارت برآید
فرهنگ فارسی معین
کمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیمان، تعهد، ذمه دار، ضمانت، عهد، عهده گیر، کفالت، وعده
فرهنگ واژه مترادف متضاد