جدول جو
جدول جو

معنی خضع - جستجوی لغت در جدول جو

خضع
(خُ ضُ)
جمع واژۀ خاضع و خضوع. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خضع
(خُ)
جمع واژۀ اخضع و خضعاء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خضع
(نَ عَجْ جُ)
راضی گردیدن بخواری. منه: خضع الرجل خضعاً، گردن کج کردن اسب و شتر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خضع الفرس و الظلیم
لغت نامه دهخدا
خضع
راضی گردیدن بخواری
تصویری از خضع
تصویر خضع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضر
تصویر خضر
(پسرانه)
نام یکی از پیامبرآنکه طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید عمرجاویدان پیدا کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
زاری کردن، اظهار فروتنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ضَ)
راضی بخواری. (منتهی الارب). فروتن. مؤنث: خضعاء. ج، خضع.
لغت نامه دهخدا
(خُ ضَ عَ)
آنکه با همه کسان فروتنی نماید، خرمابن رسته ازهسته، کسی که غلبه کند مر همسران خود را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
آواز برخورد تازیانه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال: سمعت للسیاط خضعه للسیوف بضعه: فالخضعه صوت وقع السیاط و البضعه القطع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروتنی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). فروتنی نمودن. (زوزنی). بر خود بستن فروتنی را. (ناظم الاطباء). به تکلف فروتنی نمودن. (اقرب الموارد) (المنجد) ، زاری نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
فروتن گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلان سالی که پست گردن گرداند کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کلانی سال وی را پست و سرافکنده می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که نرم کند سخن را برای زن. (آنندراج). کسی که برای زن سخن نرم می راند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خضم
تصویر خضم
خاییدن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضل
تصویر خضل
مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضف
تصویر خضف
کالک خربزه نارس، کدو ریز و کلان، خیار ریز و کلان تیز دادن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضر
تصویر خضر
سبز، شاخه درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضد
تصویر خضد
میوه پلاسیده درمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرع
تصویر خرع
شکافتن، خراعه ضعیف و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضب
تصویر خضب
سبزه تازه نودمان نو رسته رنگ موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسع
تصویر خسع
دور کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلع
تصویر خلع
طلاق دادن از طرف زن و بخشیدن کابین خود برگ آوردن، عزل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمع
تصویر خمع
تنگان، دزد، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتن فروتنی کردن، آرمیدن، ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنع
تصویر خنع
فجور کردن و متهم گردیدن فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبع
تصویر خبع
پنهان کردن، بریدن گریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدع
تصویر خدع
اژدهای حیله گری و مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خذع
تصویر خذع
ریزه کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاضع
تصویر خاضع
فروتن، تواضع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضع
تصویر رضع
شیرخودن، مکیدن شیر از پستان مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضع
تصویر بضع
قسمتی از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
زاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخضع
تصویر اخضع
پست گردن کج گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضعا
تصویر خضعا
مونث اخضع: خواریخواه زبونی پسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخضع
تصویر تخضع
((تَ خَ ضُّ))
فروتنی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضوع
تصویر خضوع
فروتنی، افتادگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وضع
تصویر وضع
نهش، برنهادن، نهشت
فرهنگ واژه فارسی سره