جدول جو
جدول جو

معنی خضری - جستجوی لغت در جدول جو

خضری
(خِ)
نام محلی است کنار راه تربت حیدریه به قائن، میان نجم آباد و علی آباد واقع در 324150 گزی مشهد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خضری
(خُ ضَ)
منسوب به خضر که قبیله ای است از قیس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
خضری
(خَ ضَ)
نام نوعی خرماست در حاجی آباد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خضرا
تصویر خضرا
(دخترانه)
سبز، سبزه وار، چمن زار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خیری
تصویر خیری
طاق، ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، رواق، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین
شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شب انبوی، خیرو، هیری، زراوشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خضرا
تصویر خضرا
سبز، برای مثال به سان مرغزار سبز رنگ اندر شده گردش / به یک ساعت ملون کرده روی گنبد خضرا (فرخی - ۱)، سبزه زار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خضرت
تصویر خضرت
سرسبزی، طراوت، شادابی، شادکامی، کامکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حضری
تصویر حضری
کسی که در شهر زندگی می کند، شهرنشین
فرهنگ فارسی عمید
(خُ ری ی)
خر سیاه نر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) ، جای تاریک، ابر سیاه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
منسوب به خدره که بطنی است از ذهل بن شیبان. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خِ دِ)
نام دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر. واقع در 24هزارگزی شمال شهر ملایر و 15هزارگزی خاور راه شوسۀ ملایر به همدان. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و 372 تن سکنه ترکی و فارسی زبان. آب آن از قنات و محصولاتش غلات، انگور و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی زنان قالی می بافند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
مقابل انشائی.
- جملۀ خبری، جملۀ خبری جمله ای است که قابل صدق و کذب است در مقابل جملۀ انشائی که چنین قابلیتی ندارد. جملاتی چون: زید رفت، عمرو آمد، حسن ایستاده است، تقی نشسته است، درخت سبز است همه جملۀ خبری اند.
- واگن خبری، واگنی که از تعطیل واگنها در آخر شب خبر دهد. (یادداشت بخط مؤلف)
منسوب است به خبر که قریه ای است از قراء فارس در نواحی شیراز. (از انساب سمعانی)
راوی. مورخ. تاریخ نویس. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تخلص شاعری که اصلاً اصفهانی و مسکنش سمنان بود این بیت از اوست:
نام لیلی به سر تربت مجنون مبرید
بگذارید که بیچاره قراری گیرد،
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2011)
تخلص شاعری تبریزی بوده است که این بیت از اوست:
بخت آنم کو که خواب آلوده برخیزی شبی
ناله ام بشناسی و گوشی بفریادم کنی،
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2011)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اضر. جمع واژۀ ضرو. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ضرو و اضر شود، ستم نمودن کسی را، یقال: اضطهدته اضطهاداً. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مضطر ساختن و اذیت کردن کسی را. (از قطر المحیط) ، ستم کردن و مضطر ساختن و آزار کردن کسی را بسبب مذهب. (از اقرب الموارد). رجوع به مضطهد شود
لغت نامه دهخدا
(خُ ری ی)
منسوب به خدره. که نام گروهی از انصار باشد و از ایشانست: ابوسعید الخدری. (ازانساب سمعانی) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ ضَ ری یَ)
نام محلی است به بغداد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ ری یَ)
نخلی است که سبز باشد و خرمای نیکو بار آرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
پالیز که خربزه زار و خیارزار و کدوزار باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ ری ی)
عبدالرحمن بن سیدی محمد الصغیر الجزائری المشهور بالاخضری متوفی در قرن دهم هجری قمری صاحب تعریف الخلف برجال السلف گوید: بر ترجمه وی دست نیافتم و سپس آرد که: وی عالم صالح و زاهد ورع و صاحب قدم راسخ در معقول و منقول بود و او را تألیفی است که معلمین آنرا بحسن قبول تلقی کردند و متعلمین بحفظ و استفادۀ از آن پرداختند. او در اواسط قرن دهم حیات داشت و ضریح وی مشهور و در زاویۀ نبطیوس از قراء زاب بسکره، مزار است. او راست: 1- الجوهر المکنون فی ثلاثه فنون (المعانی والبیان والبدیع، نظم). اول آن:
الحمدللّه البدیع الهادی
الی بیان مهیعالرشاد.
که در سال 950 از نظم آن فراغت یافته، چاپ سنگی مطبعهالمعارف مصر سال 1290 هجری قمری مطبعه محمد أبی زید بسال 1304، مطبعهالخیریه بسال 1306 و مطبعهالشرفیه بسال 1306 و مطبعهالحمیدیه المصریه بسال 1323 و مطبعه أبی الذهب بسال 1324. 2- الدره البیضاء فی حسن الفنون والاشیاء (فی الحساب والفرائض والوصایا) و هی ارجوزه طبعت علی القاعده المغربیه. رجوع بشرح الدره البیضاء شود. 3- السراج فی علم الفلک. 4- السلم المرونق، منظومه ایست در منطق، اول آن:
الحمدللّه الذی قد أخرجا
نتائج الفکر لارباب الحجا.
و در سال 941 آنرا بنظم کرد و او در آن هنگام بیست ویک سال داشت، چاپ سنگی مصر سال 1272 و 1276 و چاپ بولاق سال 1241 مطبعهالشرفیه سال 1311. 5- شرح الدره البیضاء، دوجزء. و آن در مطبعۀ شرف بسال 1309 بچاپ رسیده. 6 -شرح السلم المرونق، که با ایضاح المبهم من معانی السلم لاحمد الدمنهوری (سنه 1308) بچاپ رسیده است. 7- مختصر فی العبادات، او مختصرالاخضری علی مذهب الامام مالک، در الجزائر بسال 1324 طبع شده است. (معجم المطبوعات) ، نزدیک آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، کسی رابرای نکاح کردن خواندن. مرد را بزن خواستن داشتن
لغت نامه دهخدا
مونث اخضر. توضیح درفارسی توجهی در استعمال آن بمذکر و مونث ندارند (بسان مرغزار سبز رنگ اندر شده گردش بیک ساعت ملون کرد روی گنبد خضرا) (فرخی)، سبزه، آسمان، آشکوب فوقانی عمارت، جمع خضر، گیاه سبز رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضیر
تصویر خضیر
سبز، تره سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضری
تصویر حضری
ساکن شهر، شهر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدری
تصویر خدری
کرخی خر سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوری
تصویر خوری
لاتینی تازی گشته کشیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاری
تصویر خضاری
شیر گنجشک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضری
تصویر مضری
منسوب به مضر از قبیله مضر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضره
تصویر خضره
سبزی، تیره رنگی در اسپ ، گندمگونی در آدمی، نرمی و نازکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضرم
تصویر خضرم
چاه پر آب، دریای بزرگ مهتر بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیری
تصویر خیری
گل همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضرت
تصویر خضرت
سبزی گندمگونی، رنگ سبز، سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزری
تصویر خزری
خزرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیری
تصویر خیری
((خِ))
گل شب بو، گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خضرت
تصویر خضرت
((خُ رَ))
سبزی، گندمگونی، رنگ سبز، سبزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حضری
تصویر حضری
((حَ ضَ))
شهرنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیری
تصویر خیری
صفه، ایوان، رواق
فرهنگ فارسی معین