جدول جو
جدول جو

معنی خصی - جستجوی لغت در جدول جو

خصی
اخته، ویژگی مرد یا حیوان نر که بیضه اش را کشیده باشند، خایه کشیده
تصویری از خصی
تصویر خصی
فرهنگ فارسی عمید
خصی
(خَ)
آنکه خایه او دردمند است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خصی
(تَ عَتْ تی)
درد گرفتن خایه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خصی
(خَ / خِ صی ی)
خادم خواجه سرا. خواجه. آغا. (یادداشت مؤلف) : و خواجه سرایان، یعنی خصیان و خواجگان ایستادندی. (تاریخ بخارا نرشخی). و ماکان من مدینه مثل خانفو فاسم مالکها دیفو و الخصی یدعی طوقام. (اخبار الصین و الهند). و یقال: ان الملک الصین من امهات المدائن اکثر من مأتی مدینه ولکل مدینه ملک و خصی. (اخبار الصین و الهند ص 15)
لغت نامه دهخدا
خصی
(خَ صی ی)
نام جایگاهی است واقع در بین آفاق و افیق در سرزمین بنی یربوع. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
خصی
(خَ صی ی)
خایۀ کشیده شده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (اقرب الموارد) :
بی نام هم کنونش چو بید سترک خصی
این بدگهر شغالک توسن رگ استرک.
خاقانی.
، شعری که خالی از حدیث زنان باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، دوبیتی را گویند که مصراع سوم او را قافیت نباشد. (حدائق السحر فی دقائق الشعر)
لغت نامه دهخدا
خصی
(خُ / خِ)
خایه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خصی
(خُ صا)
جمع واژۀ خصیه
لغت نامه دهخدا
خصی
(خُصْ صا)
دهی است شرقی موصل که اهل آن ده حمالانند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خصی
(خُصْ صی ی)
وصف سبویی که در خصوص کوفه ساخته شده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خصی
اطمی است نزدیک مسجد قبا بر سر بئرالخصی. (منتهی الارب)
اطمی است از آن بنی حارثه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خصی
اخته تخم کشیده مردی که بیضه اش را کشیده باشند اخته
تصویری از خصی
تصویر خصی
فرهنگ لغت هوشیار
خصی
((خَ یّ))
اخته، مردی که بیضه اش را کشیده باشند
تصویری از خصی
تصویر خصی
فرهنگ فارسی معین
خصی
آغا، اخته، بی خایه، خواجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خصیه
تصویر خصیه
بیضه، خایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
دشمن، آنکه بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد، بدخواه، عدو، خصم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصیب
تصویر خصیب
پر حاصل، پر آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
(خِصْ صی)
مخصوص. بسیارخاص. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خصّیصین
لغت نامه دهخدا
(خُصْ یَ)
گوشوارۀ در گوش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُصْ / خِصْ یَ)
خایه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). گند. جند. تخم. بیضه (یادداشت بخط مؤلف). در تحفۀ حکیم مؤمن درباره آن آمده است: از جمیع حیوان زبون ترین اعضاء و رطوبت در او غالب و مهمترین همه خصیۀ خروس فربه است مبهی و مولد خون... پختن و با نمک و سعتر استعمال نمودن است و خواص خصیۀ هر حیوانی در ضمن آن مذکور می گردد. در اختیارات بدیعی چنین آمده است: بهترین آن خایه خروس فربه بود و نیکی و بدی خصیه بحسب حیوان بود. طبیعت وی گرم و تر بود و گویند سرد و خشکست، غذای نیکو دهد خاصه خروس فربه منی زیادت گرداند. مصلح آن انجدان است: هوای آن گرمسیر است بغایت، چنانک مردم آنجا بتابستان خصیه در جفت بلوط گیرند و اگر ریش شود از عظیمی. (فارسنامۀ ابن بلخی)
لغت نامه دهخدا
(خُ صی یَ)
خمی است که در خصوص کوفه ساخته میشود. (منتهی الارب). منه: دنان خصیه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دیگری است برای ’خص’ و ’خصوص’. رجوع به ’خصوص’ و ’خص’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
تبر خرد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (اقرب الموارد). صورت مذکر و مؤنث این کلمه یکی است. ج، اخصن، خصن
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خصومت کننده. دشمن. ج، خصماء، خصمان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ستیزه گر. پیکارکش. (یادداشت بخط مؤلف) : خلق الانسان من نطفه فاذا هو خصیم مبین. (قرآن 4/16). او لم یر الانسان اناخلقناه من نطفه فاذا هو خصیم مبین. (قرآن 77/36).
که ز پیغام زمانه نشود مرد خصیم.
(تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(خُ صَ)
نام جایگاهی است در شام. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِصْ یَ)
جمع واژۀ خصی ّ. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خصیب
تصویر خصیب
شهر بزرگ فراخشهر، گشاده دست نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیف
تصویر خصیف
خاکستر، نال (نعل)، کوه دو رنگ کوه سپید و سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصین
تصویر خصین
تبرک تبر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیه
تصویر خصیه
بیضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیل
تصویر خصیل
جمع خصیله، پاره گوشت ها، گوشت های پی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیب
تصویر خصیب
((خَ))
پرآب، فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصیم
تصویر خصیم
((خَ))
دشمن، جمع خصماء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصیه
تصویر خصیه
((خُ یِ))
بیضه، خایه
فرهنگ فارسی معین