جدول جو
جدول جو

معنی خصله - جستجوی لغت در جدول جو

خصله
(خُ لَ)
خوشه های انگور، چوب خاردار، موی مجتمعشده خواه اندک و یا بسیار. توک موی. عذره. (یادداشت بخط مؤلف). لاغ (در گیسو). (یادداشت بخط مؤلف). ج، خصل، عضو گوشت. ج، خصل، موهای پریشان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خصل
لغت نامه دهخدا
خصله
(خُ لَ)
نام آبی است از آن بنی ابی الحجاج از بنی اسد. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
خصله
(خَ لَ)
خوی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). ج، خصال، خوی نیک. (از منتهی الارب). ج، خصال، خوشۀ انگور، خوشۀ خاردار، انتهای نرم و تر شاخه، شاخه های نازک درخت عرفط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خصله
(خَ صَ لَ)
انتهای نرم و تر شاخه، شاخه های نازک درخت عرفط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خصله
(تَ تَ)
نشانه زدن، افتادن تیر نزدیک نشانه. (منتهی الارب) (لسان العرب) (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
خصله
کلاله دسته موی، فرشک خوشه های کوچک در خوشه بزرگ انگور چلازه کوخک، پاره گوشت دسته موی کلاله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاله
تصویر خاله
خواهر مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خپله
تصویر خپله
چاق و قدکوتاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصیه
تصویر خصیه
بیضه، خایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصله
تصویر اصله
واحد شمارش درخت مثلاً یک اصله درخت، درخت، نهال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصلت
تصویر خصلت
صفت، خصوصیت، ویژگی، خو، عادت
فرهنگ فارسی عمید
وصلت (بنگرید به وصله) نشانه پیوستگی: در کیاشناسی (شیمی)، زناشویی در فارسی وصلت و وصله در فارسی این واژه در تازی کنش است و چنانچه در یکی از فرهنگ های فارسی آمده رمن (وصل) نسیت ورمن (وصل یا وصل) که در بالا آمد نیز (اوصال) است و (وصل) خود رمن (وصله) است پیوستگی زناشویی: در فارسی آنچه میان دو چیز را پیوند دهد، پینه پینیک (گویش گیلکی) درپه پژکاله وژنگ همراهان، توشه، سر زمین دور هرچیزکه آنرا بچیزی دیگر پیوند کنند، (مخصوصا) گیسوی مصنوعی که بدنبال گیسوی طبیعی پیوند کنند: (معاشران، گره اززلف یار باز کنید، شبی خوش است بدین وصله اش دراز کنیدخ) (حافظ)، وصله ای که برجامه یاکفش دریده و جز آن دوزند پینه پاره درپی: (شرمم از خرقه آلوده خود می آید که بر وصله بصد شعبده پیراسته ام) (حافظ) (رویه اش (رویه کفش) وصله ای ز چکمه زال زیره اش تخت چارق بهمن) (بهار) یا وصله تن، خویشاوند قوم و خویش. یا وصله ناجور. پینه ای که از حیث رنگ وجنس با اصل (پارچه چرم و غیره) فرق دارد، کسی درمیان جمعی که بهیچوجه با آنها تناسب و تفاهم روحی و اخلاقی ندارد غیر متجانس: (همدم بیگانگان مباش و بپرهیز عاقبت از جنس بد زوصله ناجور) (عارف)، دوخت ودوز ترمیم لباس و جوراب های پاره
فرهنگ لغت هوشیار
خرچنگ سنبی، فرموک دکچی رشته ای را گویند که چون تخم بر دوک پیچیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوله
تصویر خوله
خالی، نقیص پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خهله
تصویر خهله
کج کژ خوهله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیله
تصویر خیله
خود بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصفه
تصویر خصفه
سپید و سیاه دو موی، درز کفش سپید و سیاه دو موی، درز کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خپله
تصویر خپله
چاق و قدکوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصلت
تصویر خصلت
خوی و صفت، خواه نیک و خواه زشت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصله
تصویر اصله
یک ریشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاله
تصویر خاله
خواهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمله
تصویر خمله
ناکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبله
تصویر خبله
تباه اندامی، تباه مغزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خثله
تصویر خثله
ابر زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیه
تصویر خصیه
بیضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیله
تصویر خصیله
موی در هم پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیه
تصویر خصیه
((خُ یِ))
بیضه، خایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصیله
تصویر خصیله
((خَ لِ یا لَ))
قطعه گوشت پی دار، گوشتی که در آن عصب باشد، جمع خصیل، خصائل، دسته مو، موی درهم پیچیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاله
تصویر خاله
((لِ))
خواهر مادر. جمع خالات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصلت
تصویر خصلت
((خَ لَ))
خوی، صفت، جمع خصال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خپله
تصویر خپله
((خِ پِ لِ))
چاق و قدکوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصله
تصویر وصله
((وَ لِ))
پینه، پاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصله
تصویر اصله
((اَ لِ))
یک درخت، یک نهال، واحد شمارش درختان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصلت
تصویر خصلت
منش، خو، سرشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاله
تصویر خاله
مرخا
فرهنگ واژه فارسی سره