خوی و صفت خواه نیک باشد و خواه زشت. فروز. فروزه. فروزینه. (ناظم الاطباء). طبع. طبیعت. خوی. عادت. خلّت. خیم. (یادداشت بخط مؤلف) : دقیقی چارخصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبیها و زشتی لب بیجاده رنگ و نالۀ چنگ می خون رنگ و دین زردهشتی. دقیقی. شرم نکو خصلتی است در ملک محتشم. منوچهری. لیکن منافع این دو خصلت کافۀ مردمان را شامل گردد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را بهشت خصلت بتوان شناخت. (کلیله و دمنه). هرکه از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای روزگار او بدارد. (کلیله و دمنه). این خصلت از نتایج طبع زمان است. (کلیله و دمنه). مسیحا خصلتا قیصر نژادا ترا سوگند خواهم داد حقا. خاقانی. نقش مراد از دروصلش مجوی خصلت انصاف ز خصلش مجوی. نظامی. هرگز ایمن ز مار ننشستم تا بدانستم آنچه خصلت اوست. سعدی (گلستان). در پیچ و تاب خصلت سنبل گرفته ایم در جوش ناله عادت بلبل گرفته ایم. ملا لطفی نیشابوری (از آنندراج). نیست در دین شرع و مذهب عقل خصلتی نا ستوده تر ز دروغ. ؟
خوی و صفت خواه نیک باشد و خواه زشت. فروز. فروزه. فروزینه. (ناظم الاطباء). طبع. طبیعت. خوی. عادت. خِلَّت. خیم. (یادداشت بخط مؤلف) : دقیقی چارخصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبیها و زشتی لب بیجاده رنگ و نالۀ چنگ می خون رنگ و دین زردهشتی. دقیقی. شرم نکو خصلتی است در ملک محتشم. منوچهری. لیکن منافع این دو خصلت کافۀ مردمان را شامل گردد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را بهشت خصلت بتوان شناخت. (کلیله و دمنه). هرکه از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای روزگار او بدارد. (کلیله و دمنه). این خصلت از نتایج طبع زمان است. (کلیله و دمنه). مسیحا خصلتا قیصر نژادا ترا سوگند خواهم داد حقا. خاقانی. نقش مراد از دروصلش مجوی خصلت انصاف ز خصلش مجوی. نظامی. هرگز ایمن ز مار ننشستم تا بدانستم آنچه خصلت اوست. سعدی (گلستان). در پیچ و تاب خصلت سنبل گرفته ایم در جوش ناله عادت بلبل گرفته ایم. ملا لطفی نیشابوری (از آنندراج). نیست در دین شرع و مذهب عقل خصلتی نا ستوده تر ز دروغ. ؟
خجالت، برای مثال گل سرخ چون روی خوبان به خجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو - لغت نامه - خجلت)، شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی - ۸۹)
خجالت، برای مِثال گل سرخ چون روی خوبان به خجلت / بنفشه چو زلفین جانان معطر (ناصرخسرو - لغت نامه - خجلت)، شخصم به چشم عالمیان خوب منظر است / وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش (سعدی - ۸۹)
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز واقع در نه هزارگزی باختر اسکو و 2 هزارگزی شوسۀ اسکو به تبریز. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و 422 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. این ده را خاصلر نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز واقع در نه هزارگزی باختر اسکو و 2 هزارگزی شوسۀ اسکو به تبریز. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و 422 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. این ده را خاصلر نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
شرمندگی. شرمساری. چکس. (ناظم الاطباء). انفعال، شرم. آزرم. سرافکندگی. سرشکستگی. (یادداشت بخط مؤلف) : مردم... مطیع و منقاد وی باشند و خجلت را بخویشتن راه ندهند. (تاریخ بیهقی). گل سرخ چون روی خوبان بخجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر. ناصرخسرو. تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت شکرم چو آفتاب زبان صدهزار کرد. خاقانی. چون زبان او بهفتاد آب خجلت شسته بود. خاقانی. از این شعر خجلت رسد عنصری را وگر عنصری جان حسان نماید. خاقانی. جان تحفۀ او کردم هم نیست سزای او زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم. خاقانی
شرمندگی. شرمساری. چکس. (ناظم الاطباء). انفعال، شرم. آزرم. سرافکندگی. سرشکستگی. (یادداشت بخط مؤلف) : مردم... مطیع و منقاد وی باشند و خجلت را بخویشتن راه ندهند. (تاریخ بیهقی). گل سرخ چون روی خوبان بخجلت بنفشه چو زلفین جانان معطر. ناصرخسرو. تا خجلتم بسان شفق سرخ روی ساخت شکرم چو آفتاب زبان صدهزار کرد. خاقانی. چون زبان او بهفتاد آب خجلت شسته بود. خاقانی. از این شعر خجلت رسد عنصری را وگر عنصری جان حسان نماید. خاقانی. جان تحفۀ او کردم هم نیست سزای او زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم. خاقانی
بنگرید به وصله جمع وصل اتصال پیوستگی. توضیح در فارسی مفرد استعمال شود و بمعنی پیوندزناشویی بکاررود (... بخطبه کریمه ای از کرایم این پادشاه... استفاد نمود و بوسیلت این وصلت اطناب اقبال و دولت خویش باوتاد ثبات مسمر گردانید) یا وصلت کسی. پیوستن بکسی وبااو پیوند و پیوستگی داشتن: (مودت او از وصلت تو عوض می شمرد)
بنگرید به وصله جمع وصل اتصال پیوستگی. توضیح در فارسی مفرد استعمال شود و بمعنی پیوندزناشویی بکاررود (... بخطبه کریمه ای از کرایم این پادشاه... استفاد نمود و بوسیلت این وصلت اطناب اقبال و دولت خویش باوتاد ثبات مسمر گردانید) یا وصلت کسی. پیوستن بکسی وبااو پیوند و پیوستگی داشتن: (مودت او از وصلت تو عوض می شمرد)
در تازی خجل: شوره شرمندگی شرم ننگ شرمنده شدن، شرمندگی شرمساری. توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ک) (ظهیر فاریابی)
در تازی خجل: شوره شرمندگی شرم ننگ شرمنده شدن، شرمندگی شرمساری. توضیح در قاموس های معتبر عربی نیامده ولی در فارسی متداول است (در خجلت یک میوه زبی برگی خویشم نخل تو ظهیر از چه سبب بی ثمری داشت ک) (ظهیر فاریابی)