ندب است که داو بر هفت باشد در بازی نرد. (برهان قاطع) : از نرد سه تا پای فراترننهادیم هم خصل بهفده شد و هم داو سرآمد. سوزنی. سندباد را در هر باب خصل سباق بر اطلاق معین است خصوصاً که بر سن و تقدم در شرع و علوم بر هر صنفی. (سندبادنامه). دستخون است و هفده خصل حریف وه که در ششدر خطر ماییم. خاقانی. سرمست عشق سرکشی خاکستری در آتشی در ششدر عذراوشی صد خصل عذرا ریخته. خاقانی. درنورد از راه سرو این تخت نرد سبز را کاندر او تا اوست خصل بیدغائی برنخاست. خاقانی. هفده سلطان درآمدند ز راه هفده خصل تمام برده ز ماه. نظامی. نقش مراداز در وصلش مجوی خصلت انصاف ز خصلش مجوی. نظامی. ، شرط و پیمان در تیراندازی و گروبندی، کعبتین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : فلک همچو پیروزه گون تخت نردی ز مرجانش مهره ز لؤلوش خصلی. منوچهری
ندب است که داو بر هفت باشد در بازی نرد. (برهان قاطع) : از نرد سه تا پای فراترننهادیم هم خصل بهفده شد و هم داو سرآمد. سوزنی. سندباد را در هر باب خصل سباق بر اطلاق معین است خصوصاً که بر سن و تقدم در شرع و علوم بر هر صنفی. (سندبادنامه). دستخون است و هفده خصل حریف وه که در ششدر خطر ماییم. خاقانی. سرمست عشق سرکشی خاکستری در آتشی در ششدر عذراوشی صد خصل عذرا ریخته. خاقانی. درنورد از راه سرو این تخت نرد سبز را کاندر او تا اوست خصل بیدغائی برنخاست. خاقانی. هفده سلطان درآمدند ز راه هفده خصل تمام برده ز ماه. نظامی. نقش مراداز در وصلش مجوی خصلت انصاف ز خصلش مجوی. نظامی. ، شرط و پیمان در تیراندازی و گروبندی، کعبتین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : فلک همچو پیروزه گون تخت نردی ز مرجانش مهره ز لؤلوش خصلی. منوچهری
نشانه زنی و رسیدن تیر نزدیک نشانه و بر همین دو خصلت تیراندازان گرو بندند. (منتهی الارب). یقال احرز فلان خصله یعنی غالب آمد فلان در قمار و کذلک: اصاب خصله. (منتهی الارب)
نشانه زنی و رسیدن تیر نزدیک نشانه و بر همین دو خصلت تیراندازان گرو بندند. (منتهی الارب). یقال احرز فلان خصله یعنی غالب آمد فلان در قمار و کذلک: اصاب خصله. (منتهی الارب)
خوی و صفت خواه نیک باشد و خواه زشت. فروز. فروزه. فروزینه. (ناظم الاطباء). طبع. طبیعت. خوی. عادت. خلّت. خیم. (یادداشت بخط مؤلف) : دقیقی چارخصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبیها و زشتی لب بیجاده رنگ و نالۀ چنگ می خون رنگ و دین زردهشتی. دقیقی. شرم نکو خصلتی است در ملک محتشم. منوچهری. لیکن منافع این دو خصلت کافۀ مردمان را شامل گردد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را بهشت خصلت بتوان شناخت. (کلیله و دمنه). هرکه از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای روزگار او بدارد. (کلیله و دمنه). این خصلت از نتایج طبع زمان است. (کلیله و دمنه). مسیحا خصلتا قیصر نژادا ترا سوگند خواهم داد حقا. خاقانی. نقش مراد از دروصلش مجوی خصلت انصاف ز خصلش مجوی. نظامی. هرگز ایمن ز مار ننشستم تا بدانستم آنچه خصلت اوست. سعدی (گلستان). در پیچ و تاب خصلت سنبل گرفته ایم در جوش ناله عادت بلبل گرفته ایم. ملا لطفی نیشابوری (از آنندراج). نیست در دین شرع و مذهب عقل خصلتی نا ستوده تر ز دروغ. ؟
خوی و صفت خواه نیک باشد و خواه زشت. فروز. فروزه. فروزینه. (ناظم الاطباء). طبع. طبیعت. خوی. عادت. خِلَّت. خیم. (یادداشت بخط مؤلف) : دقیقی چارخصلت برگزیده ست به گیتی در ز خوبیها و زشتی لب بیجاده رنگ و نالۀ چنگ می خون رنگ و دین زردهشتی. دقیقی. شرم نکو خصلتی است در ملک محتشم. منوچهری. لیکن منافع این دو خصلت کافۀ مردمان را شامل گردد. (کلیله و دمنه). و عقل مرد را بهشت خصلت بتوان شناخت. (کلیله و دمنه). هرکه از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای روزگار او بدارد. (کلیله و دمنه). این خصلت از نتایج طبع زمان است. (کلیله و دمنه). مسیحا خصلتا قیصر نژادا ترا سوگند خواهم داد حقا. خاقانی. نقش مراد از دروصلش مجوی خصلت انصاف ز خصلش مجوی. نظامی. هرگز ایمن ز مار ننشستم تا بدانستم آنچه خصلت اوست. سعدی (گلستان). در پیچ و تاب خصلت سنبل گرفته ایم در جوش ناله عادت بلبل گرفته ایم. ملا لطفی نیشابوری (از آنندراج). نیست در دین شرع و مذهب عقل خصلتی نا ستوده تر ز دروغ. ؟
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز واقع در نه هزارگزی باختر اسکو و 2 هزارگزی شوسۀ اسکو به تبریز. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و 422 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. این ده را خاصلر نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خسروشاه بخش اسکو شهرستان تبریز واقع در نه هزارگزی باختر اسکو و 2 هزارگزی شوسۀ اسکو به تبریز. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و 422 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بادام و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. این ده را خاصلر نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)