هر چیز سیاه رنگ تیره که در آن سپیدی باشد مانند کوه برفدار. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). رجوع به خشینه شود، بازی را گویند که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود و بعد از تولک اول چشمش سرخ گردد و به ترکی آن را قزل قوش گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بعضی گویند بازی باشد نه سیاه و نه سفید. (از برهان قاطع). رجوع به خشینه شود: گهی ببینی چون پشت باز گشته خشین گهی منقطه بینی چو پشت سنگی سار. عنصری. دو صدباز و افزون ز سیصد خشین صد و شصت طغرل همه برگزین. اسدی. - باز خشین، بازی که سفید و سیاه است: تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد قرین باز خشین پند. فرخی. تا نیامیزد با زاغ سیه باز سفید تا نیامیزد با باز خشین کبک دری. فرخی. حملۀ باز خشین وخندۀ کبک دری. سنائی (از فرهنگ جهانگیری). اندر آن موضع که فرمان ترا باشد نهیب اندر آن کشور که تهدید ترا باشد عتاب. کرگدن بی شاخ و بی چنگل بود باز خشین مار بی دندان و بی چنگال زاید شیر غاب. ذوالفقار شروانی (از آنندراج)
هر چیز سیاه رنگ تیره که در آن سپیدی باشد مانند کوه برفدار. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). رجوع به خشینه شود، بازی را گویند که پشت آن کبود و تیره و چشمهایش سیاه رنگ بود و بعد از تولک اول چشمش سرخ گردد و به ترکی آن را قزل قوش گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). بعضی گویند بازی باشد نه سیاه و نه سفید. (از برهان قاطع). رجوع به خشینه شود: گهی ببینی چون پشت باز گشته خشین گهی منقطه بینی چو پشت سنگی سار. عنصری. دو صدباز و افزون ز سیصد خشین صد و شصت طغرل همه برگزین. اسدی. - باز خشین، بازی که سفید و سیاه است: تا نبود چون همای فرخ کرکس همچو نباشد قرین باز خشین پند. فرخی. تا نیامیزد با زاغ سیه باز سفید تا نیامیزد با باز خشین کبک دری. فرخی. حملۀ باز خشین وخندۀ کبک دری. سنائی (از فرهنگ جهانگیری). اندر آن موضع که فرمان ترا باشد نهیب اندر آن کشور که تهدید ترا باشد عتاب. کرگدن بی شاخ و بی چنگل بود باز خشین مار بی دندان و بی چنگال زاید شیر غاب. ذوالفقار شروانی (از آنندراج)
درشت کردن. (زوزنی) (آنندراج). خشن کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بخشم آوردن و کینه ور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن سینۀ کسی را از خشم و کینه و برافروختن او از خشم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
درشت کردن. (زوزنی) (آنندراج). خشن کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بخشم آوردن و کینه ور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن سینۀ کسی را از خشم و کینه و برافروختن او از خشم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)